نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 298
لذا به مقام قلب متحقق بود . معانى كليه و جزئيه را شاهد بود ، به اخلاق الهيه متخلق بود ، به عدلى كه سبب وجود عالم است قائم بود . به ايفاى حقوق در كيل و ميزان و قسطاس مستقيم به مقتضاى استعداد هر فرد از مردم آمر بود . لذا شيخ حكمت قلبيه را به كلمهء شعيب نسبت داد . [1] اعلم أن القلب - أعني قلب العارف باللَّه - هو من رحمة الله ، و هو أوسع منها ، فإنّه وسع الحقّ جلّ جلاله و رحمته لا تسعه ، و هذا لسان العموم من باب الإشارة ، فإن الحقّ راحم ليس بمرحوم فلا حكم للرحمة فيه . بدان كه قلب عارف از رحمت الله است ( صادر از رحمت خداوند است و قلب غير عارف باللَّه را در اصطلاح اهل الله قلب نمىگويند مگر به مجاز ) . و قلب عارف باللَّه وسيعتر از رحمت است . زيرا اين قلب گنجايش حق جلّ جلاله را دارد . حال اينكه رحمت او گنجايش او ( حق ) را ندارد . اين سخن از زبان عموم است كه بدان اشارتى رفت . زيرا حق بنا بر فهم عموم و زبان آنان راحم است و مرحوم نيست ( عموم يعنى علماى ظاهر ) پس رحمت ، در حق حكمى ندارد ( كه رحمت شامل حق نمىشود ) . اما به لسان خواص و محققان ، حق هم راحم و هم مرحوم است زيرا جز او چيزى نيست و اعيان موجودات مسماى به عالم ، عين اوست . پس حق رحمت نمىكند مگر خودش را . پس حق راحم است در مقام جمع و مرحوم است در مقام تفصيل و كثرت . [2] و أمّا الإشارة بلسان الخصوص فإنّ الله وصف نفسه بالنّفس و هو من باب التنفيس و أنّ الأسماء الإلهية عين المسمّى و ليس إلَّا هو و أنّها طالبة ما تعطيه من الحقائق و ليست الحقائق التي تطلبها الأسماء إلَّا العالم . اما اشاره از زبان خصوص اينكه الله تعالى ( به زبان پيغمبرش ) خويشتن را به نفس وصف فرمود زيرا كه فرمود او را نفس است و نفس از باب تنفيس [3] است و اسماء الهيه عين مسمايند .
[1] شرح فصوص قيصرى ، صص 270 - 271 . [2] همان ، ستون دوم . [3] تنفيس يعنى شاد شدن ، نفس كشيدن .
298
نام کتاب : ممد الهمم در شرح فصوص الحكم ( فارسي ) نویسنده : حسن حسن زاده آملى جلد : 1 صفحه : 298