نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 626
فحينئذ تحقّقت انّ المتعيّن و المطلق شيء واحد في الحقيقة ، و ذلك عين ذاتي الواحدة الجامعة ، و اثبت صحو الحضور مع حضرة الجمع واحديّة المحو الذي هو عين التفرقة . يعنى : چون به سير محقّق كامل جمع كردم شكاف رؤيت تفرقه اى را كه به سبب ظهور در مراتب در اول بروز در اين نشأت حسى بر ذات من طارى شده بود ، تا وجود يگانهء جمع را متفرّق مىديدم و به هر چيزى وجودى على حدّه اضافت مىكردم به واسطهء تقيّد به احكام مراتب ، و چون به سير حقيقى از قيد احكام مراتب باز رستم و به حضرت جمعيّت خودم پيوستم ، آن شكافهاى تفرقه كه به جدا كردن اضافت وصف تعيّن به غيرى حاصل آمده بود ، به زوال آن اضافت تعيّن به غيرى ، آن همه مجتمع شد و با هم آمد و خود آن چه شمل و تفرقه مىنمود ، در نفس امر غير متفرّق و غير متشتّت بود ، و ليكن به جهت تقيّد من به احكام جزئيّت مراتب ، آن گاه مقيّد و متفرق مىنمود ، اكنون چون آن قيد زايل شد ، آن تفرقه از نظر ناپيدا گشت ، و آن جمع هم چنان كه بود ظاهر شد . و نيز اعتماد من بر انس دادن محبّت ذاتى من كه حكم و اثرش وصل حقيقى و غلبهء حكم ما به الاتحاد و ازالت ما به الامتياز است ، چون باقى نگذاشت مر هيچ چيزى را كه ما به الامتياز بودى ميان وجود متعيّن و ذات مطلق من ، و هر چيزى را كه مؤدّى شدى به وحشت فرقت آن اعتماد من بر محبّت ذاتى و ودّ اصلى خودم و ايناس او ، همه را مضمحلّ و متلاشى گردانيد و هيچ از آن باقى نگذاشت . يعنى : چون حكم محبّت ، غلبهء ما به الاتحاد و ازالت ما به الامتياز است ، پس چون به كمال رسد ، مقتضاى او يگانگى باشد ، ليكن چون محبت صفاتى باشد ، به احتمال تبدّل و تغيّر صفات ، خوف وحشت فرقت در عين وصل و يگانگى متطرّق تواند شد ، و لهذا چون مجنون را گفتند كه : وصال ليلى خواهى يا فراقش ؟ جواب داد كه فراقش . زيرا كه در فراقش ، اميد وصال است و در وصالش ، خوف فراق ، چون محبّتش صفاتى بود ، لا جرم اثرش از او به اين صورت خوف فراق در عين وصال سر برزد . امّا چون محبّت ذاتى باشد ، اصلا
626
نام کتاب : مشارق الدراري ( شرح تائية ابن فارض ) ( فارسي ) نویسنده : سعيد الدين سعيد فرغاني جلد : 1 صفحه : 626