حافظ است او را از انعدام . پس ثقيل نيست حفظ هيچ چيزى او را ، و مستلزم [ 156 - پ ] تعب نيز نى ، چه عين شيء بر نفس خود ثقيل نباشد . فحفظه [ تعالى ] للأشياء كلها حفظه لصورته . پس حفظ او همه أشياء را عبارت است از حفظ او صورت خود را ، چه صور وجوديه صور حقاند بحسب اسماء حق . أن يكون الشيء غير صورته . يعنى : حفظ حق صورتش را آنست كه نمىگذارد تا هيچ چيز به غير صورت او برآيد تا هر چه را دوست دارند و به هر چه روى آرند ، او باشد . بيت : < شعر > غيرتش غير در جهان نگذاشت لا جرم عين جمله أشياء شد < / شعر > و اگر حق صورت خود از برآمدن غير بر آن صورت نگاه ندارد ، هر آينه او را در شيئيت و وجود مثل لازم آيد و اين شرك است . و لهذا مىفرمايد : و لا يصح إلا هذا . از آن كه ممكن نيست كه ممكن بذات خود موجود باشد ، و الَّا ممكن نباشد پس در وجود دو واجب متحقّق گردد . « حاشاى حاشاى من اثبات اثنين » . فهو الشاهد من الشاهد و المشهود من المشهود . يعنى : حق است شاهد حقيقى از هر شاهدى ، و مشهود حقيقى از هر مشهودى ، زيرا كه در وجود غير نيست . بيت : < شعر > كه جهان صورت است و معنى دوست ور به معنى نظر كنى همه اوست < / شعر > فالعالم صورته ، و هو روح العالم المدبّر له فهو الإنسان الكبير . يعنى : عالم از آن روى كه عالم است صورت حق است و حق روح مدبّر او . پس عالم انسان كبير است و حق جان آن انسان . و از اين روى كه صورت انسان در خارج ، خارج از انسان نيست پس ظاهر عالم اوست چنان كه باطنش اوست . و جهان جان است چنان كه جان جهان است . لا جرم عارفان كه راه [35] احديت پويند بطريق ترجمانى از او در مخاطبه اش گويند . بيت : < شعر > اى كه در إقليم دلها حاكم و سلطان تويى جمله عالم يك تن تنها و در وى جان تويى پرده ها انگيختى از خلق بهر احتجاب در پس هر پرده ديدم شاهد پنهان تويى < / شعر >