نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 2 صفحه : 66
( 1 ) گفتند : اين چه پيامبرى است كه خوراك مىخورد و در كوچه و بازار راه مىرود ؛ چرا با او فرشته اى نازل نشد تا بيمرسانى ديگر باشد به همراه او ؟ يا چرا گنجى در دسترس او قرار نمىگيرد ، يا چرا باغ و بوستانى از خود ندارد تا از آنها بهره ببرد ؟ و ستمكاران ( به مؤمنان ) گفتند كه شما از مرد جادو جادوشده اى پيروى مىكنيد ببين كه چگونه براى تو مثلها زدند ؛ اينان گمراه شدهاند و ديگر نمىتوانند راهى بيابند 5 * ( وَلا أَقُولُ لَكُمْ : عِنْدِي خَزائِنُ الله وَلا أَعْلَمُ الْغَيْبَ ، وَلا أَقُولُ : إِنِّي مَلَكٌ ، وَلا أَقُولُ لِلَّذِينَ تَزْدَرِي أَعْيُنُكُمْ : لَنْ يُؤْتِيَهُمُ الله خَيْراً ، الله أَعْلَمُ بِما فِي أَنْفُسِهِمْ ، إِنِّي إِذاً لَمِنَ الظَّالِمِينَ ) * [1] به شما نمىگويم كه گنجينه هاى خدا نزد من است ، و من غيب نمىدانم ، و نمىگويم كه من فرشتهام ، و در بارهء آن مؤمنان كه شما به چشم حقارت در آنان مىنگريد مىگويم خدا هرگز به آنان مزيتى نخواهد بخشيد ؛ خدا خود از جان آكنده از ايمان ايشان آگاه است ؛ من اگر خدا پرستان ( تهيدست و محروم ) را فاقد مزيت بخوانم ، ( به آنان ستم كردهام و ) از ستمكاران خواهم بود 6 * ( أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِي السَّماءِ ، وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتَّى تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُه ، قُلْ : سُبْحانَ رَبِّي هَلْ كُنْتُ إِلَّا بَشَراً رَسُولًا ؟ وَما مَنَعَ النَّاسَ أَنْ يُؤْمِنُوا إِذْ جاءَهُمُ الْهُدى إِلَّا أَنْ قالُوا : أَ بَعَثَ الله بَشَراً رَسُولًا ) * [2] ( به پيامبر گفتند : پيامبرى تو را نمىپذيريم ، مگر اينكه . . ) تو را كاخى زرنگار باشد ، يا در آسمان بالا روى ، و بالا رفتنت را باور نداريم مگر آنگاه كه كتابى براى ما بياورى تا آن را بخوانيم ؛ اى پيامبر بگو : منزه است پروردگار من ، آيا من جز بشرى هستم كه او را به رسالت فرستادهاند ؟ چه