نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 1 صفحه : 671
إسم الكتاب : الحياة ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 778)
( 1 ) امام صادق « ع » - پيامبر خدا « ص » حارثة بن مالك بن نعمان انصارى را به نزد خود پذيرفت و به او گفت : اى حارثة بن مالك ! حالت چون است ؟ او در پاسخ گفت : اى پيامبر خدا ! مؤمنى راستينم . پيامبر گفت : هر چيزى دليلى دارد ، دليل اين ادعا كه تو كردى چيست ؟ گفت : اى پيامبر ! از دنيا دامن فروچيدهام ، شب را زنده مىدارم ، و روزهاى گرم را روزه مىگيرم ؛ و چنان است كه گويى به عرش پروردگار خويش مىنگرم كه براى حساب خلق نهاده شده است . و چنان است كه گويا به اهل بهشت نگاه مىكنم كه در بهشت به ديدار يك ديگر مىروند . و چنان است كه گويى زوزهء اهل آتش را در دوزخ مىشنوم . پس از اين سخنان ، پيامبر « ص » گفت : بنده اى است كه خدا قلبش را روشن كرده است ؛ بينا شدى پس پايدار باش ! آنگاه حارثه گفت : اى پيامبر ! از خدا بخواه كه شهادت در ركاب تو را روزى من كند . پيامبر گفت : خدايا ! شهادت را روزى حارثه كن . چند روز بيش سپرى نشد كه پيامبر « ص » عده اى را به جهاد فرستاد ، و او را نيز با ايشان روانه كرد . حارثه در جنگ شركت كرد ، و نه - يا هشت تن - [1] را كشت و سپس خود كشته شد .