نام کتاب : الحياة ( فارسي ) نویسنده : علي حكيمي جلد : 1 صفحه : 669
يطهّرني فقال : اكفلي ولدك حتى يعقل أن يأكل و يشرب و لا يتردّى من سطح و لا يتهوّر في بئر ، و قد خفت أن يأتي عليّ الموت و لم يطهّرني . فقال لها عمرو بن حريث : ارجعي اليه فأنا أكفله . فرجعت فأخبرت أمير المؤمنين « ع » بقول عمرو بن حريث ، فقال لها امير المؤمنين و هو متجاهل عليها . . [1] ( 1 ) امام على « ع » - زنى باردار نزد امير المؤمنين « ع » آمد و گفت : اى امير مؤمنان ! من زنا دادهام ، مرا پاك گردان ، خدا تو را پاك گرداند ، زيرا عذاب دنيا آسانتر از عذاب آخرت است كه پايان ندارد . على به او گفت : از چه چيز تو را پاك كنم ؟ گفت : زنا كردهام . گفت : آيا شوهر داشتى كه چنين كردى ؟ گفت : آرى . گفت : آيا در آن هنگام شوهرت حاضر بود يا در سفر ؟ گفت : حاضر بود . آنگاه امير المؤمنين به او گفت : برو ، تا بچه اى را كه در شكم دارى بزايى ، آنگاه نزد من آى تا تو را پاك كنم . و چون آن زن چندان از او دور شد كه ديگر نمىتوانست صدايش را بشنود ، گفت : خدايا اين يك شهادت . طولى نكشيد كه آن زن باز آمد و گفت : بار خود بر زمين نهادم ، مرا پاك كن . على تجاهل كرد و به آن زن گفت : اى كنيز خدا ! از چه چيز پاكت كنم ؟ گفت : زنا كردهام ، مرا پاك كن . گفت : آيا در آن هنگام شوهر داشتى ؟ گفت : آرى . گفت آيا شوهرت در حضر بود يا در سفر ؟ گفت : در حضر بود . گفت : برو و اين كودك را دو سال تمام ، چنان كه خدا فرمان داده است ، شير بده . آن زن برخاست و رفت ، و چون چندان دور شد كه ديگر صدا را نمىشنيد ، على گفت : خدايا اين دو شهادت . پس چون دو سال سپرى شد ، زن باز آمد و گفت : دو سال شير دادم ، پس اى امير المؤمنين مرا پاك گردان . امام تجاهل كرد و گفت : از چه چيز پاكت كنم ؟ گفت : زنا كردهام ، پاكم كن . گفت : آيا در آن هنگام شوهر داشتى ؟ گفت : آرى . گفت : آيا در آن هنگام كه چنان كردى شوهرت غايب بود ؟ گفت : نه ، حاضر بود . گفت : برو ، و آن اندازه از اين كودك پرستارى كن تا بتواند به -