شرط افتد همين عارض در او حادث شود و بر عكس اگر از قضيه شرطى اداه شرط و جواب يا ادات انفصال بر دارند به دو قضيه باز شوند هر يكى مستتبع صدق و كذبى و قابل تصديقى و تكذيبى و چون اين قاعده ممهد شد معلوم شد كه اعتبار صدق و كذب از حال رابطه قضيه شرطى بايد كرد نه از حال قضايائى كه اجزاء وى بود و روابط آن پس اگر اجزاء قضيه شرطى جمله يا بهرى بانفراد كاذب بوده باشد و ربط آن بر يكديگر صادق بود حكم بصدق قضيه كنند و الا بكذبش و گاه بود كه لزوم در قضيه حقيقى نبود بل بحسب وضع لفظ باشد نه آنك فى نفس الامر واجب بود چنانك گويند اگر پنج زوج است پس عدد است چه لزوم تالى نه به اين علت است فى نفس الامر و اين قضيه در لفظ صادق بود و بمعنى كاذب چه مشتمل بر وضع محالى است پس لزومى يا حقيقى بود يا لفظى و چون اعتبار تلازم صدق قضيه و اجزاء او بر تقدير انفراد خواهيم كرد اول در متصلات گوئيم يا دو جزو متصله هر دو صادق بود يا هر دو كاذب يا هر دو محتمل صدق و كذب يا مقدم صادق و تالى كاذب يا بر عكس يا مقدم صادق و تالى محتمل يا بر عكس يا مقدم كاذب و تالى محتمل يا بر عكس و اين نه قسم بود بحسب قسمت عقلى و متصل صادق و لزومى از شش قسم مؤلف تواند بود كه در آن اقسام مقدم مستلزم مساوى خود باشد در صدق و كذب و احتمال يا شريفتر از خود و سه قسم باقى ممكن الوقوع نبود در وى مثال هر دو جزو صادق اگر زيد انسانست پس حيوانست و مثال هر دو جزو كاذب اگر زيد فرس است پس صهال است و مثال هر دو محتمل اگر زيد كاتب است دستش متحرك است و مثال مقدم كاذب و تالى صادق اگر زيد فرس است پس حيوانست و مثال مقدم محتمل و تالى صادق اگر زيد كاتب است پس ناطق است مثال مقدم كاذب و تالى محتمل اگر زيد فلك است پس متحرك است و اما