ديگر تذكر آن معانى كنند و نطق بافادت اين كمال وفا نمىتواند كرد پس در اين صورت بمزاولت افعالى كه اثر آن باقى ماند مانند كتابت و تصوير احتياج افتاد و دلالت كتابت عامتر است چه بتصوير جز حكايت صور ممكن نباشد و بكتابت ممكن بود كه بر جملگى آنچه بنطق بر آن دلالت تواند ساخت استدلال كنند و دلالت كتابت نيز به وضع بود مانند دلالت نطق و هر چند بكتابت استدلال بر آن معانى كه در ذهن متمثل است بى توسط نطق ممكن باشد اما چون وضع بى تواطى با يكديگر يا وقوف دادن يكديگر را بطريق تعليم و تعلم ممكن نيست و فائده آن بعد از ملكه حفظ و ذكر صورت بندد و تجشم اين تعبها جهت تعلم الفاظ يك بار ضرورى است پس اگر به جهت تعلم كتابت و استدلال بدان بر آن معانى اول استيناف آن تجشم كنند كلفت مضاعف شود اما چون بكتابت بر بسايط حروف كه عدد آن بسيار نبود دليل سازند و بتوسط نطق بان معانى توسل كنند مطلوب بى زيادت مشقتى حاصل آيد و به اين سبب دلالت كتابت در بيشتر احوال اول بر الفاظ باشد و بتوسط الفاظ بر معانى . و از اينجا معلوم شد كه به اين اعتبار چيزها را وجودى است در اعيان و وجودى است در اذهان و اين هر دو بطبع باشد و اختلاف و تغير را در آن مدخلى نه و وجودى در عبارت و وجودى در كتابت و اين هر دو به وضع باشد و بحسب اختلاف اغراض واضعان مختلف و متغير شود و از اين چهار وجود سه دال بود و آن كتابت و عبارت و معنى است و سه مدلول و آن عبارت و معنى و عين است و وجود در كتابت دال بود و مدلول نبود و در عين مدلول بود و دال نبود و در قول و ذهن هم دال بود و هم مدلول . و اصناف دلالات بحسب استعمال سه است اول دلالت صور ذهنى بر اعيان خارجى و آن بطبع است و دوم دلالت الفاظ و عبارات نطقى بر صور ذهنى و بتوسط صور ذهنى بر اعيان خارجى به وضع و سيوم دلالت