و اما قسم چهارم كه ايراد تكرار و هذيان است واضح است چه مثال تكرار گفته شد و مثال هذيان چنان باشد كه سايل سخنى چند غير مناسب در الفاظ مغلق ايراد كند و چيزى بر عقب شبيه بنتيجه تا پندارند كه آن نتيجه برهانى است كه ايراد كرده است اين است حال امور چهارگانه مذكور و اما آنچه سايل و مجيب را نافع بود آنست كه سايل مشاغب بايد كه بر مشهورات متقابل نيك واقف بود و بر احكام شنيع كه در هر وضعى بود چه بر سبيل تسليم چه بر سبيل لزوم از آنچه مسلم داشته باشد تا بان تشنيع زند چه هيچ مذهب و مقالت از امثال آن خالى نبود و بر اسماء مشتركه همچنين و بر استعمال استدراجات كه در خطابت ياد كنيم قادر بود و بايد كه چون استقراء خواهد كرد جزويات را چنان فرا نمايد كه مسلم است و در آن نزاع نتواند بود پس آن را بر شمرد يكيك تا اعتراف خصم بان حاصل كند و بيان حجت باختصار و ايجاز كند و زود بالزام رساند تا بر خلل واقف نشوند و زمان مهلت تفكر نباشد و حجتى در حجتى درج كند تا مجيب متحير شود و اگر يكى را دفع كند به ديگر تمسك تواند كرد و چون مجيب دفع تبكيت او خواهد كرد زود به ديگرى نقل كند و پيش از آنك دفع ظاهر شود سخن او قطع كند و مجيب را نگذارد كه بايراد تبكيت مشغول شود و در معرض سؤال آيد چه اگر مجيب سايل شود ترتيب ساقط شود و باشد كه سايل را عاجز گرداند و مجيب بايد كه بر تفصيل اسم مشترك و جودت تمييز هر چيزى و شبيه او نيك قادر باشد و آن را ملكه گردانيده چه قدرت با تانى ديگر بود و با تعجيل ديگر و باشد كه اول او را در محاوره مفيد نبود و اسم مشترك همچنانك ادات مغالط بود باشد كه و بال او شود چه آنچه نتيجه تبكيت باشد چون ايراد كند مجيب تواند گفت من به وضع خود اين معنى نخواسته ام كه تو باطل كردى بل فلان معنى خواسته ام