تراشيدن تخت و تراشيدن غايت نجارت نيست بل در طريق غايت افتاده است چه غايت آنست كه بعد از تراشيدن حاصل شود و در عنادش گويند غايت لذت آنست كه التذاذ حاصل مىشود نه آنك منقطع شود و اين معاند اول نيست چه آنجا غايت مستقر است و بانتهاى حركت حاصل مىآيد و اينجا مقارن حركت است كه نا مستقر است و همچنين در فلك يح و در اضداد نگاه كنند تا حد ضد ضد حد هست يا نه و در جدل اكتساب حد يك ضد از ديگر ضد چون مشهورتر بود روا دارند بخلاف آنچه بحسب تحقيق گفته ايم و اين بحقيقت حد لفظى بود نه معنوى و در ابطال نافع بود يط و اگر محدود قابل اشد و اضعف بود بايد كه حد هم چنان بود و به همان نسبت چه اگر يكى در تزايد بود و ديگر در تناقص حد فاسد بود چنانك عشق را بشهوت مباشرت حد گويند و با تزايد عشق شهوت متناقص بود و نيز باشد كه شدت و ضعف مختلف افتد بحسب اجزاء چنانك آتش را بالطف اجسام حد گويند و اسم بزبانه آتش اولى بود از آنك باتش برق يا سم ستور و الطف بر عكس و اگر اسم در وقوع بر هر دو متساوى بود حد متساوى نيست ك و بايد كه حدود و ملكات و حالات و ديگر اصناف بحسب اشتقاق متناسب بود چه اگر حد لذيذ نافع حسى گويند و لذت نفع حس نبود خطا بود و به اين اعتبار از حد لذت حد فاعلش و حد موصوف به او و ديگر چيزهائى كه به او متعلق بود معلوم شود و در متقابلات چون جنسى را مضايفى جنسى بود نوع را بايد كه مضايفى نوعى بود مثلا اگر اعتقاد كلى بحسب معتقد كلى بود اعتقادى خاص بحسب معتقدى خاص تواند بود و در حد عدم ملكه از قبول و قابل و زمان غافل نبايد بود مثلا در حد عمى بايد گفت عدم بصر بود در آنچه از شان او بود ابصار در وقتى كه ابصار ممكن بود بعضوى مخصوص كا و حد چيزهائى كه ماهيت آن مؤلف بود از