إسم الكتاب : أساس الإقتباس ( فارسي ) ( عدد الصفحات : 617)
معقول كه بتوسط يكديگر اثبات توان كردن محسوس را بنوعى قياس اثبات توان كرد چنانك جسمى بتوسط حيوانى مثلا زيد را و ليكن اثبات او زيد را اولى نبود چه اول انسان را بود و حكم بتناول آن قياس شخص را خاص بوقت احساس وجودش بود پس امثال آن قياسات به نسبت با شخصيات افادت حكمى ثابت اولى نكند پس برهانى نبود و اگر كسى بعد از وضوح تفاوت ميان حال آن قياس و ديگر قياسات برهانى آن را برهانى نام كند در عبارت مضايقت نباشد اما بايد كه داند كه وقوع برهان بر آن در حكمها ثابت اولى بيك معنى نباشد و اما برهان بر قضاياى وقتى مانند كسوف افادت حكمى يقينى دائم كند طبيعت كلى آفتاب را نه چنانك متعلق بود بوقتى دون وقتى و تعلق آن برهان بكسوف معين همين حكم دارد كه بر شخصيات گفته آمد و همچنانك بر چنين شخصيات برهان نتوان گفت چنين شخصيات را نيز نه حد توان گفت و نه رسم چه حد بذاتيات بود و امتياز ميان شخصى و شخصى ديگر از نوع او بذاتى نتواند بود پس بذاتيات خصوصيت او معلوم نشود و رسم بعرضيات بود و عرضيات كليات بود و از تركيب كليات جزوى معين حاصل نشود بل مجموع هم كلى بود و افادت تعيين جز از اشارت كه بر تعلق بمكانى خاص و زمانى خاص و ماده خاص دلالت كند معقول نبود و اشارت متعلق باحساس بود يا آنچه جارى مجراى احساس بود و نيز اجزاء حد و برهان مشتركند در بعضى مواضع و چون بر شخصى برهان نتوان گفت پس او را نيز حد نتوان گفت و چون حمل ذاتيات بر شخصيات دايم نتواند بود پس تناول حد او را دايم نبود و حد دال باشد بر ماهيت دائما پس وقوع اسم حد بل اسم ماهيت بر شخصيات و غير شخصيات باشتراك لفظى تنها بود و چون اين معانى واضح شد معلوم شد كه دخول شخصيات در برهان و حد دخول ثانى و بالعرض باشد و متعلق بوقتى دون وقتى و بالله التوفيق