و هر چه ضرر شده غرامت بكشند . چهارم : مالى را عاريّه دهد كه مستعير او را رهن بگذارد . پس به محض جريان عقد ، رهن لازم مىشود و رجوع نمىتواند كرد تا از رهن مستخلص شود . پنجم : زمينى را عاريّه دهد از براى مدرسه و مسجد پس بعد از آن كه تمام شد و صيغهء وقف جارى شد ، لازم مىشود نسبت به اساس و جدران و اخشاب و آلاتى كه از مستعير است ( 1 ) و بالتبع آن زمين نيز محبوس مىشود و لكن بر ملك معير باقى است هر وقت كه آنها بالمرّة منهدم شدند زمين را تصرّف مالكانه مىنمايد . ششم : اذن بدهد به شخصى كه نماز واجبى در ملك او به جاى بياورد و او نيز شروع در نماز نمايد ، پس اگر وقت موسّع است در اثناى نماز مىتواند رجوع نمايد و او را بيرون كند و نمازش را باطل نمايد . و اگر [ وقت ] مضيق است نمىتواند . بلكه در اوّل نيز مشكل است به جهت عموم * ( لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُمْ ) * . [1] . ( 2 ) هفتم : شخصى غلام يا كنيز خود را به ديگرى عاريّه بدهد كه از براى او نيابت حج و عمره نمايد ، پس همين كه احرام بستند ، ديگر مولى رجوع نمىتواند كرد تا به انجام رسانند .