« بر تصويب اين عمل اگر جز اجماع و اتفاق صحابه و ترك انكارشان هيچ دليلى نباشد همان دليلى كافى خواهد بود . . » 4 - محمد بن سعد ، در كتاب « طبقات » خود : بنقل ابن ابى الحديد ، اين مضمون را آورده است : « عمر « در مدت زمانى از خلافت خود از مال مسلمين چيزى از براى خود برنمىداشت تا سخت به فقر و خصاصت دچار شد پس اصحاب پيغمبر ( ص ) را بخواست و با ايشان استشاره كرد و گفت : من خويشتن را بامر شما مشغول داشتهام پس چه اندازه مىتوانم از مال شما برگيرم ؟ « عثمان گفت : بخور و بخوران . سعيد بن زيد بن عمرو بن نفيل هم اين گفته را تاييد كرد . عمر از آن دو برگشت و به عليّ عليه السّلام رو كرد و گفت : تو چه مىگويى ؟ پاسخ داد : نهار و شامى . گفت : گفتهء تو صواب است و قول او را اختيار كرد » . همين قضيه را ابن جوزى در كتاب « سيرهء عمر » بدين مضمون آورده است : « چون جنگ قادسيّه و دمشق به پيروزى اسلام انجام يافت عمر مردم را فراهم آورد و گفت : اگر من مردى تاجر مىبودم خدا خانواده مرا به تجارتم مستغنى مىساخت و شما مرا از تجارت باز داشته و بامر خود مشغول ساختيد اينك رأى شما چيست ؟ و چه اندازه ازين مال بر من حلال است ؟ « مردم به سخن در آمدند و هر كدام سخنى گفت و رايى داد . على ( ع ) در آن ميان خاموش بود عمر گفت : يا ابا الحسن تو چه مىگويى ؟ گفت : « ما أصلحك و ما أصلح عيالك بالمعروف و ليس لك من المال غيره » آن چه تو و خانواده ات را بطور متعارف به صلاح آورد بس است و بيش از آن از اين مال براى تو حقّى نمىباشد پس عمر اين گفته را برگزيد و همان را به كار بست » . 5 - يعقوبى ، در تاريخ خود ، پس از نقل فتح ايران و برگشتن سعد به كوفه