« فيلسوفان كه مىخواهند نبوت را از راه عقل ثابت كنند و مدلل دارند كه نبوت يكى از خاصه هاى طبيعى انسان مىباشد بعد از اين كه اين دليل را تا اثبات ضرورت « وازع » تقرير كرده قسمتى ديگر بر آن افزوده و اين برهان را براى اثبات مطلوب خود به وسيلهء اين اضافه تكميل و بدين گونه تقرير كردهاند « حكومت وازع بايد طبق قانون و شرعى باشد كه فردى از بشر آن را از جانب آفريده گار آورده باشد و آن فرد بايد خواص و امتيازاتى داشته باشد كه ديگران بى چون و چرا تسليم او شوند و گفته هايش را به پذيرند » « اين قضيه كه حكماء و فلاسفه براى اثبات نبوت افزودهاند برهانى و مسلم نمىباشد چه وجود حيات بشر بى وجود شرع و پيمبر محال نيست بلكه امكان دارد بدين طريق كه شخصى عادى قانونى را كه خود وضع كرده باشد به زور شخصى يا به وسيلهء وجود عصبيت بر ديگران تحميل كند و ايشان را بر آن چه خود برگزيده و پسنديده وادار سازد چنان كه مىبينيم اهل كتاب و پيروان انبياء از مجوس كه بى كتاب مىباشند كمترند چه بيشتر اهل جهان بىكتابند با اين كه آنان را دولتها و آثار گرانبها بوده است تا چه رسد بوجود و حيات هم اكنون در اقليمهاى شمالى و جنوبى اجتماعاتى است با اين كه شرع و كتابى در ميان ايشان نيست پس بشر بىشرع و كتاب مىتواند زندگى كند بخلاف اين كه اگر سرخود و آزاد و فوضوى و بالجمله بى « وازع » باشد كه در اين صورت حيات او محال است . از اينجا دانسته مىشود كه چنان كه سلف از امت گفته و عقيده داشتهاند لزوم نبوت بايد به دليلى شرعى ثابت شود و فلاسفه كه خواستهاند آن را از راه عقل اثبات كنند به اشتباه و غلط افتادهاند [1] »
[1] اشكال ابن خلدون بر اصل برهان ، قطع نظر از اصلاح و تأويل خواجه ، وارد است ليكن بر گفتهء خود او نيز ايراداتى وارد مىباشد : از جمله اين كه آن چه از برهان مىتوان استفاده كرد فقط ضرورت وجود قانون است نه وجود « وازع » چه ممكن است اجراء قانون به وسيلهء هيئت باشد نه به وسيلهء شخص چنان كه در ممالك مشروطه و جمهورى هيئت وزيران عمل وازع را انجام مىدهند و در حقيقت سائل و مسئول مىباشند . و از جمله اين كه نسبت بى كتابى به مجوس بر خلاف تاريخ و روايات است ( مگر اين كه مرادش از مجوس مشرك باشد ) . اما قسمتهاى تاريخى بسيار و بى نياز از تذكار است . اما روايات ، شيخ صدوق در كتاب توحيد خود روايتى نقل كرده كه در طى آن اين عبارت سؤال اشعث و جواب حضرت على عليه السلام مىباشد « كيف يؤخذ من المجوس ، الجزية و لم ينزل عليهم كتاب و لم يبعث إليهم نبى ؟ قال : بلى يا اشعث قد انزل اللَّه إليهم كتابا و بعث إليهم » و هم فاضل مقداد ، در باب جهاد ، از كتاب كنز العرفان ، پس از اين كه اين مضمون را گفته است « يهود و نصارى بطور تحقيق اهل كتاب مىباشند و مجوس هم شبههء اينست كه اهل كتاب باشند » . چنين گفته است « در اخبار ما وارد شده كه آنان را ( مجوس ) پيغمبرى بوده كه او را كشتهاند و كتابى بوده كه سوزانيدهاند و از اين رو پيغمبر ( ص ) گفته است سنّوا بهم سنّة اهل الكتاب » . و از جمله اين كه اگر برهانى عقلى براى اثبات نبوت بدست نيايد از راه دليل شرعى اثبات آن معقول نيست چه اثبات نبوت بدليل شرعى مستلزم دور است پس نسبت غلط و اشتباه در اين مسأله به اهل خرد ، از بى خردى و ناشى از وقوع نسبت دهنده است در اشتباه و غلط .