نام کتاب : الأخبار الطوال ( فارسي ) نویسنده : ابن قتيبة الدينوري جلد : 1 صفحه : 125
چون اين پيام به قارن رسيد خشمگين شد و همراه سى هزار پياده و سواره از لشكريان حركت كرد و هر دو گروه آماده جنگ شدند و جنگ در گرفت پسر قارن كشته شد و يارانش گريختند و خود را به قومس رساندند و بهرام هم به خوارزم رفت و از رود جيحون گذشت و وارد سرزمينهاى تركان شد تا از آن راه نزد خاقان رود و باو پناهنده شود تا خاقان از او حمايت كند . و چون آمدن بهرام چوبينه باطلاع خاقان رسيد به سرداران خود دستور داد از او استقبال كردند و بهرام پيش خاقان رفت و باو سلام و تحيت شاهانه داد و گفت شهريارا از خسرو پرويز و مردم كشورش به تو پناه آوردهام كه مرا و ياران مرا در پناه خود بگيرى . خاقان باو گفت براى تو و يارانت پناه و حمايت و مساوات خواهد بود . و براى بهرام چوبينه و يارانش شهرى ساخت و در وسط آن شهر كاخى بنا كردند و بهرام و يارانش را در آن شهر مسكن داد ، و فرمان داد براى ايشان ديوانى نوشتند و پرداخت مستمرى و مقررى تعيين كردند ، بهرام همه روز پيش خاقان مىرفت و در جايگاهى كه برادران و نزديكان و خواص خاقان مىنشستند مىنشست . خاقان برادرى بنام بغاوير داشت كه سوار كار و دلير بود ، بهرام ديد بغاوير بدون آنكه احترام خاقان و مجلس او را رعايت كند لب به سخن مىگشايد ، روزى به خاقان گفت « شهريارا ، مىبينم برادرت بغاوير شروع به سخن گفتن مىكند و براى مجلس تو آنچه را كه لازمه مجلس شاهان است مراعات نمىكند و روش ما چنين است كه در حضور پادشاهان برادران و پسران ايشان سخن نمىگويند مگر آنكه چيزى از ايشان بپرسند . » خاقان گفت ، بغاوير در جنگها داراى دلاورى و سوار كارى شايسته است و از اين روى به خود مىبالد و حسد و دشمنى نسبت به من در دل دارد و منتظر فرصت است ، بهرام گفت اى پادشاه دوست دارى كه ترا از او راحت كنم ؟ گفت با چه چيز ؟ بهرام گفت با كشتن او ، خاقان گفت آرى بشرط آنكه به طريقى باشد كه براى من مايه دشنام نشود ، بهرام گفت كار را چنان انجام خواهم داد كه براى تو مايه ننگ و عار نشود . فرداى آن روز بهرام آمد و پيش خاقان در جايگاه خود نشست و بغاوير
125
نام کتاب : الأخبار الطوال ( فارسي ) نویسنده : ابن قتيبة الدينوري جلد : 1 صفحه : 125