نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 3 صفحه : 502
هستند ، شرمش آمد كه خواسته اش را بگويد و به منزل باز گشت ، و رسول خدا صلَّى الله عليه و آله فهميد كه دخترش براى كارى آمده بوده ولى از روى آزرم برگشته است ، فرداى آن روز در حالى كه ما هر دو زير يك لحاف يا بالا پوشى دراز كشيده بوديم رسول خدا صلَّى الله عليه و آله بخانهء ما آمد و از بيرون خانه فرمود : السّلام عليكم ، ما خاموش مانديم و بخاطر وضع و شرايطى كه در آن لحظه داشتيم شرم كرديم پاسخ دهيم ، بار ديگر آن حضرت آواز داد : السّلام عليكم ، و ما همچنان خاموش مانديم ، بار سوّم فرمود : السّلام عليكم و اين بار ما ترسيديم كه اگر جواب ندهيم آن حضرت باز گردد و برود ، چنان كه مرسوم ايشان بود كه سه بار بيرون از خانه سلام ميگفت ، اگر به آن حضرت پاسخ مىدادند داخل مىشد ، و اگر صاحب خانه جواب نميداد آن حضرت بازمىگشت ( البتّه اين سلام ، كه سلام اذن است مانند سلام تحيّت جوابش واجب نيست ، چون اين سلام بمنزلهء اجازهء ورود خواستن است و لذا صاحب خانه در دادن جواب يا به عبارت ديگر دادن اجازهء ورود مختار است ) با توجّه به اين سابقه و براى اينكه آن حضرت باز نگردد اين بار گفتيم : و عليك السّلام اى رسول خدا داخل شويد ، و آن حضرت داخل شد و در همان حالت كه ما بوديم بالاى سر ما نشست آنگاه فرمود : اى فاطمه ديروز چه خواسته اى داشتى كه نزد پدرت آمدى ؟ فاطمه پاسخ نداد و من ترسيدم اگر جواب ايشان را ندهم برخيزد و برود پس سر خود را از قطيفه بيرون آورده و عرض كردم : من شما را از آن با خبر مىكنم اى رسول خدا ، ماجرا چنين است كه دختر شما آنقدر مشك آب بر دوش كشيده و آب آورده كه تسمه آن روى سينه اش اثر گذاشته ، و چندان آسيا گردانده كه دستهايش آبله و تاول زده
502
نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 3 صفحه : 502