نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 445
هزاران نفر از دشمنان خدا نهايت شجاعت است . از جمله حلم است كه مفهوم آن در سخن خداوند آمده است : « همانا ابراهيم بردبار و مردمگرا و بازگشتكننده به سوى خداست » [1] سپس سخاوت است كه در داستان مهمانان گرامى ابراهيم آمده است ، سپس عزلت گزينى از خانواده و قبيله است كه مفهوم آن در سخن خداوند آمده است : « و از شما و هر كه جز خدا مىخوانيد دورى مىجويم » [2] و يكى هم امر به معروف و نهى از منكر است و بيان آن در اين سخن خداوند آمده است : « اى پدر من ، چيزى را پرستش مكن كه نمىشنود و نمىبيند و نيازى از تو را برطرف نمىسازد ، اى پدر من چيزى از دانش بر من رسيده كه به تو نرسيده است ، پس مرا اطاعت كن تا تو را به راه راست هدايت كنم ، اى پدر من ، شيطان را پرستش مكن ، همانا شيطان خداى رحمان را نافرمانى كرد ، اى پدر من ، همانا من مىترسم كه عذابى از خداى رحمان بر تو برسد و تو دوست شيطان باشى » [3] و نيز دفع كردن بدى با خوبى و اين هنگامى بود كه پدرش به او گفت : « اى ابراهيم ، آيا تو از خدايان من رويگردانى ؟ اگر دست برندارى تو را سنگسار مىكنم و زمانى طولانى از من دورى كن . » پس در جواب او گفت : « بزودى از خدايم براى تو طلب آمرزش مىكنم كه او بر من مهربان است » و نيز توكل كردن به خدا كه در اين سخن او آمده است : « كسى كه مرا آفريده هدايتم مىكند ، او كسى است كه به من غذا و آب مىدهد و چون مريض شوم شفايم مىبخشد ، او كسى است كه مرا مىميراند و سپس زنده مىكند و كسى است كه طمع آن دارم كه خطاهاى مرا در قيامت ببخشايد » [4] . آنگاه حكمت و نسبت دادن خود به صالحان است كه در سخن او آمده است : « پروردگارا به من حكمت عطا كن و مرا به صالحان ملحق كن » . [5] منظور ابراهيم از صالحان كسانى است كه جز به حكم خدا حكم نمىكنند و به راىهاى خود و قياسها حكم نمىكنند ، تا اينكه حجّتهاى خدا كه پس از او مىآيند راستگويى او را تأييد كنند ، چنان كه در سخن او آمده است : « و براى من در ميان امّتهاى ديگر زبانى نيكو قرار بده » [6] . منظور او همين امت برتر است و خداوند دعاى او را مستجاب كرد و براى او و ساير پيامبران ، در ميان امت ديگر ، زبان نيكو قرار داد و آن على بن ابى طالب ( ع ) بود كه در سخن خداوند آمده است : « و براى آنان زبانى نيكو و والا قرار داديم » و نيز ناراحتى كه ابراهيم كشيد و آن زمانى بود كه او را در منجنيق قرار دادند و به آتش انداختند ، سپس رنج او در بارهء فرزندش و آن زمانى بود كه به ذبح پسرش اسماعيل مأمور شد ، سپس رنج او در بارهء خانواده اش و آن زمانى بود كه خداوند خانوادهء او را از « عزازهء قبطى » كه نامش در آن قصه آمده نجات داد ، سپس صبر كردن او بر بداخلاقى ساره ، سپس اختصاص دادن خودش به طاعت خداوند در سخن او كه گفت : « خدايا مرا در روزى كه مردم برانگيخته مىشوند ، خوار مساز » [7] . سپس پاكى او در سخن