نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 311
و اما آنچه در بارهء هجوم بردن من بر تو در جنگ صفين گفتى ، به خدا سوگند اگر چنين نمىكردم پستترين مردم جهان بودم ، اى معاويه ! آيا تو با خود خيال مىكردى كه من پسر عمويم امير المؤمنين و سرور مسلمانان را خوار سازم در حالى كه مهاجر و انصار و برگزيدگان و نيكان او را اجابت كرده بودند ؟ اى معاويه براى چه اين كار را مىكردم ؟ آيا شكى در نيّتم بود و يا در شيوهء خود ترديد داشتم يا به خود بدگمان بودم ؟ و اما آنچه در بارهء خوار كردن عثمان گفتى ، او را كسى خوار كرد كه از نظر خويشاوندى از من به او نزديكتر بود و من به نزديكان و بيگانگان تأسى كردم و من بر او مانند هجوم آورندگان هجوم نبردم ولى از يارى او باز ايستادم ، همان گونه كه افراد با شخصيت و صاحبان خرد باز ايستادند . و اما آنچه در بارهء كوشش من راجع به عايشه گفتى ، خداوند به او فرمان داده بود كه در خانه اش بنشيند و زير حجاب باشد ، چون او پردهء حيا را برداشت و با پيامبر خود مخالفت كرد ، آنچه ما در بارهء او انجام داديم روا بود ، و اما نفى كردن من زياد را از برادرى تو ، من او را نفى نكردم بلكه پيامبر خدا ( ص ) او را نفى كرد ، آنجا كه فرمود : « فرزند مال صاحب بستر است كه همان شوهر مشروع باشد و پاداش زناكار سنگ است » بعد از همهء اين حرفها من اكنون در تمام موارد چيزى را دوست دارم كه تو را شاد كند . پس عمرو عاص شروع به صحبت كرد و گفت : يا امير المؤمنين ، به خدا سوگند كه او يك لحظه تو را دوست نداشته است جز اينكه او داراى زبان تيز است و هر طور كه بخواهد آن را مىچرخاند و مانند تو و او همان است كه شاعر قديمى گفته است - و يك بيت شعر خواند - ابن عباس گفت : عمرو خود را ميان استخوان و گوشت و عصا و پوست درخت قرار داده ( اين يك ضرب المثل عربى است كه در بارهء دو دوست زده مىشود كه نمىخواهند كس ديگرى ميان آنها وارد شود ) و او سخن گفت و بايد پاسخ بشنود كه با پهلوانى در افتاده است ، به خدا سوگند اى عمرو كه من تو را دشمن مىدارم و از تو عذر نمىخواهم ، تو همانى كه خطبه خواندى و گفتى من دشمن محمد هستم و خداوند در بارهء تو خطاب به پيامبرش چنين نازل فرمود : كه « دشمن تو دم بريده است » پس تو در دين و دنيا دم بريده اى و تو دشمن محمد ( ص ) در جاهليت و اسلام بودى و خداوند فرموده است : « گروهى را نمىيابى كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و در عين حال دشمنان خدا و پيامبرش را دوست بدارد و تو در گذشته و حال با خدا و پيامبرش دشمنى كردى و مىكنى ، در بارهء پيامبر خدا ( ص ) تلاش خود را كردى و تمام نيروى خود را بر ضد او به كار گرفتى تا اينكه خداوند بر تو غلبه كرد و حيلهء تو را بر خودت برگردانيد و توان تو را سست كرد و سخن تو را تكذيب نمود و تو با تأسف كار خود را رها كردى ، آنگاه پس از پيامبر در دشمنى با اهل بيت او تلاش نمودى و اين به سبب دوست داشتن معاويه نبود و فقط براى دشمنى با خدا و پيامبرش بود و تو با فرزندان عبد مناف دشمنى و حسد ديرينه داشتى و مثل تو همان است كه شاعر قديمى گفته است :
نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 311