نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 309
و اما چهار خصلتى كه از آنها در مىگذرم و تو را مىبخشم ، هجوم آوردن تو بر من همراه با كسانى كه در جنگ صفين بر من هجوم آوردند ، و بدى كردن تو به عثمان همراه با آنها كه به او بدى كردند ، و كوشش تو بر ضد عايشه همراه با آنان كه كوشش كردند ، و نفى كردن تو زياد را از برادرى من ، همراه با كسانى كه او را نفى كردند . من در اين باره تحقيق بسيار كردم و عذر تو را از قرآن و سرودههاى شاعران استخراج كردم ، آنچه از اعمال تو با كتاب خدا وفق مىدهد ، مطابقت با اين سخن خداوند است كه مىفرمايد : « آنان كه كار شايسته را با كار ناشايست مخلوط كردند » و آنچه شاعران گفتهاند سخن برادر بنى ذبيان است ( نابغه ذبيانى ) كه مىگويد : تو برادرى را پيدا نمىكنى كه به جهت كاستىها او را سرزنش نكنى ، كدامند مردان مهذّب و بىعيب . بدان كه من در بارهء تو آن چهار خصلت اولى را قبول دارم و چهار خصلت ديگر را بر تو مىبخشم و در اين كار چنانم كه شاعر قديمى گفته است : به زودى از كسى كه دوستش دارم نيكىهايش را خواهم پذيرفت ، و چيزهايى را كه جز اين باشد خواهم بخشيد . سپس معاويه ساكت شد و ابن عباس لب به سخن گشود و پس از حمد و ثناى الهى گفت : اينكه خويشاوندى من با پيامبر ( ص ) را علت دوست داشتن من ذكر كردى اين وظيفه تو و هر مسلمانى است كه به خدا و پيامبرش ايمان دارد ، چون آن همان پاداشى است كه پيامبر خدا ( ص ) در برابر نور و برهان آشكارى كه بر شما آمد ، از شما خواسته است . خداوند مىفرمايد : « بگو در برابر آن از شما مزدى نمىخواهم مگر دوست داشتن خويشاوندان » [1] هر كس درخواست پيامبر خدا ( ص ) را اجابت نكند خوار مىشود و با صورت به جهنم مىافتد . و اما آنچه گفتى كه من مردى از خاندان تو هستم ، همين طور است و تو خواستى كه صلهء رحم كنى و به جانم سوگند كه امروز تو در مقايسه با گذشته بيشتر صلهء رحم مىكنى و امروز سرزنش بر تو نيست ، و اما اين سخن تو كه پدرم با پدر تو دوست بود ، درست است و سخن شاعر قديمى در اين باره چنين است : به زودى كسى را كه با پدرم در حال حياتش برادرى كرده ، حفظ خواهم كرد ، و پس از او در ميان خويشاوندانش آن را حفظ خواهم كرد ، و من با كسى كه پيمان را حفظ نكند دوست نيستم و او هم در موقع شدائد همراه من نيست . و اما آنچه گفتى كه من زبان قريش و بزرگ و دانشمند آنان هستم ، من چيزى ندارم مگر اينكه تو هم آن را دارى ولى شرف و كرامت تو وادار كرد كه مرا پيش بدارى و در اين باره هم شاعر قديمى گفته است : و هر كريمى كريمان را پيش مىدارد ، هر چند كه خود فضيلت داشته باشد او را اهل آن مىبيند .