نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 269
دامن خود را رها سازد ( دامنش بلند باشد و در زمين كشيده شود كه نشانهء تكبر است ) و كسى كه كالاى خود را با سوگند دروغ مىفروشد .
صدّيقان سه كس بودند
صدّيقان سه كس بودند 254 - محمد بن ابى ليلى از پيامبر خدا ( ص ) نقل مىكند كه فرمود : صدّيقان ( كسانى كه پيامبر زمان را مخلصانه تصديق كردند ) سه نفر بودند : على بن ابى طالب و حبيب نجّار و مؤمن آل فرعون .
اصحاب رقيم سه كس بودند .
اصحاب رقيم سه كس بودند . 255 - ابن عمر از پيامبر خدا ( ص ) نقل مىكند كه فرمود : هنگامى كه سه نفر از كسانى كه پيش از شما بودند راه مىرفتند ، باران آنها را گرفت و به غارى پناهنده شدند و غار بر آنها بسته شد ، يكى از آنان به ديگران گفت : دوستان به خدا سوگند كه جز راستگويى چيزى شما را نجات نمىدهد ، هر يك از شما خدا را به سبب عملى كه صادقانه براى خدا انجام داده ، بخواند ، يكى از آنان گفت : خداوندا اگر مىدانى كه من كارگرى داشتم كه براى من در مقابل پيمانه اى از برنج كار مىكرد و او رفت و مزد خود را رها كرد و من آن را كاشتم و چنان شد كه از پول آن گاوى خريدم و چون آن كارگر نزد من آمد و مزد خود را خواست ، من به او گفتم : اين گاو را ببر و سيرابش كن ، او گفت : من نزد تو فقط پيمانه اى از برنج دارم و من گفتم : گاو را ببر و سيرابش كن كه آن از همان پيمانهء برنج است و او آن را برد ، خدايا اگر مىدانى كه اين كار را از جهت خوف تو انجام دادم گشايش در كار ما بده ، در اين حال صخره اى كه در غار را گرفته بود شكاف برداشت . ديگرى گفت : خداوندا اگر مىدانى كه من پدر و مادر پير و بزرگى داشتم و من هر شب شير گوسفندى را كه داشتم نزد آنها مىآوردم ، يك شب دير آمدم و وقتى نزد آنان رسيدم خوابيده بودند و خواهر و عيال من از گرسنگى فرياد مىزدند و من به آنان شير نمىدادم تا اينكه پدر و مادرم بخورند ، من بد مىدانستم كه آنان را بيدارم كنم و بد مىدانستم كه برگردم و آنان بيدار شوند تا شير بخورند و من تا طلوع فجر منتظر ماندم ، خدايا اگر تو مىدانى كه من اين كار را از جهت خوف تو انجام دادم ، گشايشى در كار ما بده ، در اين حال صخره بيشتر شكافته شد به طورى كه آن سه نفر آسمان را ديدند .
نام کتاب : الخصال ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 269