نام کتاب : درسهايى از نهج البلاغه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المنتظري جلد : 1 صفحه : 537
در عبارت « وَتَمَامِ نُبُوَّتِهِ » ممكن است ضمير « نبوّته » به خدا برگردد ، يعنى خدا پيامبرى را فرستاد كه جريان پيامبرى تمام شود ، و ممكن است ضمير « نبوّته » به پيامبراكرم ( صلى الله عليه وآله و سلم ) برگردد ، يعنى نبوّت پيامبر ( صلى الله عليه وآله و سلم ) را به اتمام برساند ، ولى به قرينه كلمه « عِدَتِهِ » كه ضمير آن به خدا برمى گشت ظاهراً اين ضمير هم به خدا برگردد . در رواياتى رسيده است كه مَثَل نبوّت مَثَل يك ساختمان مجهّز و مهيّايى است كه به وسيله خاتم الانبياء ( صلى الله عليه وآله و سلم ) اين ساختمان كامل شده است ، و از كلمه خاتم الانبياء استفاده مىشود كه پيامبرى به وسيله پيامبراكرم ( صلى الله عليه وآله و سلم ) به اتمام رسيده است ; چون « خاتم » به معناى چيزى است كه به وسيله آن كار ختم مىشود و به اتمام مىرسد . يادآورى مىشود كه « خاتم » به كسره و فتحه خوانده شده ، اگر به كسره باشد وزن اسم فاعل است ، يعنى ختم كننده ; و اگر به فتحه باشد وزن فاعَل است ، يعنى چيزى كه با آن ختم مىشود ; و اين كه به مُهر « خاتَم » مىگويند براى اين است كه به وسيله مهر نامه ها را تمام مىكنند ، و در قديم و بين عرب سنّت مُهر زدن در آخر نامه ها معمول بوده است ، و نام خود را بر انگشتر حكّ مىكرده اند مبادا گم شود ، بالاخره با انگشتر كار مهر را انجام مىدادند ; پيامبراكرم ( صلى الله عليه وآله و سلم ) به هر دو معنى « خاتم الانبياء » مىباشند ، هم ختم كننده پيامبرى است و هم كسى است كه به وسيله او پيامبرى ختم مىشود ; فرقه ضالّه بهائيّت كه منكر خاتميّت پيامبراكرم ( صلى الله عليه وآله و سلم ) شده اند ، بر خلاف لغت عرب خاتم را كه در قرآن بر پيامبر تطبيق نموده ، به معناى زينت گرفته و گفته اند : پيامبر اسلام همچون انگشتر زينت پيامبران بوده نه آخرين آنان ، در صورتى كه از واضحات است كه « خاتم » از « ختم » يعنى پايان چيز مىباشد و به انگشتر هم كه خاتم مىگويند نه به معناى زينت بلكه به معناى لغوى آن است . « مَأْخُوذاً عَلَى النَّبِيِّينَ مِيثَاقُهُ » ( در حالى كه از همه پيامبران پيمان اين پيغمبر گرفته شده است . ) يعنى از پيامبران سابق پيمان گرفته شده كه اين پيامبر را به مردم معرّفى كنند و
537
نام کتاب : درسهايى از نهج البلاغه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المنتظري جلد : 1 صفحه : 537