نام کتاب : درسهايى از نهج البلاغه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المنتظري جلد : 1 صفحه : 223
( و قالوا لجلودهم لم شهدتم علينا ) ( 1 ) در آن روز به پوست بدنشان مىگويند چرا شهادت داديد عليه ما ؟ ( قالوا انطقنا الله الّذى انطق كلّ شىء ) ( 2 ) مىگويند : خدايى كه همه چيز را به نطق آورده ما را هم به نطق آورده است . بعد حضرت على ( عليه السلام ) مىفرمايد : « مُتَوَحِّدٌ اِذْ لا سَكَنَ يَسْتَأْنِسُ بِه » ( او يكتايى است كه سَكَن ندارد كه با او انس بگيرد . ) يكى از صفات خداوند اين است كه تنهاست . اما تنهايى خدا آن طور نيست كه خدا رفيق و قوم و خويشى داشته و او را رها كرده و در نتيجه تنها شده است . تنهايى و يكتايى خداوند براى اين است كه اصلاً در عرض او موجودى نيست كه بخواهد با او انس بگيرد . تمام موجودات جلوه خداوند هستند و رتبه شان متأخر از خداست . « سكن » كسى است كه موجب آرامش شود . قرآن مىفرمايد : ( و جعل اللّيل سكناً ) ( 3 ) خدا شب را موجب آرامش و سكونت شما قرار داد . واجب الوجود يعنى موجود غيرمتناهى ، و موجود غيرمتناهى يكى بيشتر فرض نمىشود . پس موجودى كه در عرض او باشد بكلّى فرض نمىشود . ( و لم يكن له كفواً احد ) جفتى ندارد كه با او انس بگيرد . « وَلا يَسْتَوْحِشُ لِفَقْدِهِ » ( و چنين نيست كه خداوند به واسطه فقدان مونس وحشت كند . ) ما اگر انيسى داشته و از او جدا شديم وحشت مىكنيم ، اما در عرض خدا موجودى نيست كه بخواهد با او انس بگيرد و از فقدان او وحشت كند .