نام کتاب : درر الأخبار من بحار الأنوار ( فارسي ) نویسنده : سيد مهدي حجازي جلد : 1 صفحه : 371
سفيدى بر سرش نهاده بود . گفتم : پدر ، خدا با شما چگونه عمل كرد ؟ گفت : اى فرزندم آنچه به هنگام مرگ من ديدى ، از سياه شدن رنگ صورتم و بند آمدن زبانم ، به اين جهت بود كه من در دنيا شراب مىخوردم . وضع من به همان صورت بود تا حضرت رسول صلَّى الله عليه و آله را ملاقات كردم او لباس سفيد و كلاه سفيد داشت ، به من فرمود : تو دعبل هستى ؟ عرض كردم : بلى يا رسول الله ، فرمود : شعرت را كه در خصوص اولادم سروده اى برايم بخوان ، من برايش خواندم : < شعر > هرگز نخنداند خدا دندان اين دهر حال آنكه اهل البيت مظلومند و در قهر گويا گنه كردند و بخشايش نشايد تبعيد و آواره شدند از خانه و شهر < / شعر > 5 - كافى : [ راوى گفت ] از حضرت ابى الحسن على بن موسى الرضا عليه السّلام چهارده سالى سؤال كردم و خواستم از آن حضرت در رابطه با كار كردن براى فرمانرواى وقت اجازه بگيرم و در آخرين نامه نوشتم : مىترسم از رسنى كه به گردنم بيفتد [ و بر سر دار بروم ] و سلطان بگويد : تو رافضى هستى و ما شك نداريم كه كار سلطان را به آن جهت ترك كرده اى كه رافضى هستى [ يعنى اگر به كار دولتى وارد نشوم از چنين تهمتى مىترسم ] حضرت بر من نوشت : نامه ات را فهميدم و ترسى را كه بر خويشتن دارى . اگر مىدانى كه اگر والى شدى به آنچه رسول خدا فرمان داده است عمل مىكنى و ياران و نويسندگانت از اهل ملت تو خواهند بود ، و اگر چيزى در اختيارت قرار بگيرد آن را با فقراى مؤمنان مواسات خواهى كرد و تو خود يكى از آنها خواهى بود در اين صورت اين عمل [ خيرت ] به جاى آن يكى ، و گر نه [ اجازه ] ندارى [ وارد كار حكومتى بشوى ] .
371
نام کتاب : درر الأخبار من بحار الأنوار ( فارسي ) نویسنده : سيد مهدي حجازي جلد : 1 صفحه : 371