نام کتاب : درر الأخبار من بحار الأنوار ( فارسي ) نویسنده : سيد مهدي حجازي جلد : 1 صفحه : 369
2 - كافى : سليمان بن جعفر جعفرى گويد : به جهت كارى به خدمت حضرت امام رضا بودم خواستم به منزلم برگردم فرمود : با من برگرد و امشب را نزد من بخواب ، با آن حضرت رفتم . نزديك غروب به خانه اش وارد شد ، و غلامانش را ديد كه در حال ساختن محلى براى چهارپايان بودند در بين ايشان غلام سياهى را ملاحظه كرد كه از آنان نبود فرمود : اين مرد كه با شماست كيست ؟ گفتند : به ما يارى مىكند و ما چيزى به او خواهيم داد ، فرمود : مزد او را تعيين كردهايد ؟ گفتند : به آنچه بدهيم راضى خواهد شد . حضرت ايشان را با تازيانه رفت كه تنبيه كند و به شدت غضبناك شد . گفتم : فدايت شوم چرا اين همه ناراحت مىشويد ؟ فرمود : من چندين بار ايشان را از اين كار نهى كردهام تا اجرت هر كس را تعيين كنند ، و بدان كه هر كس بدون تعيين دستمزد برايت كار كند و تو دستمزد او را سه برابر افزون كنى گمان مىبرد اجرتش را ناقص داده اى و اگر دستمزد وى را تعيين كنى و بپردازى به اينكه به قول خود وفا كرده اى از تو سپاسگزارى خواهد كرد و اگر حبه اى به وى زيادتر بدهى آن را از لطف تو خواهد شمرد و نظرش اين خواهد بود كه به وى زياد پرداخته اى . 3 - عيون اخبار الرضا : روزى ابو نواس حضرت ابو الحسن على بن موسى الرضا عليه السّلام را ديد كه سوار بر استرى ، از دربار هارون الرشيد بيرون آمد به نزديك آن حضرت رفت و سلام داد و عرض كرد ، در مدح شما چند بيت سرودهام دوست دارم آنها را از من بشنوى حضرت فرمود : بخوان ، او شروع كرد به خواندن اين اشعار : < شعر > پاكيزگانند و چنين پاكيزه جامه چون ياد ز آنان شد ، شود همره سلامى هر كس نباشد هاشمى ، در وقت نسبت هرگز ندارد هيچ فخر و نيكنامى چون آفرينش را خدا آغاز بنمود تنها شما را برگزيده بر امامى برتر شماييد اى امامان ! نزدتان هست علم كتاب و سوره قرآن تمامى < / شعر > 4 - عيون اخبار الرضا : على فرزند دعبل خزاعى مىگويد : رنگ پدرم به هنگام وفات تغيير يافت و سياه شد و زبانش بند آمد و نزديك بود من از مذهب او [ يعنى تشيع ] برگردم ، سه روز پس از وفاتش او را در خواب ديدم لباسهاى سفيدى بر تن داشت و كلاه
369
نام کتاب : درر الأخبار من بحار الأنوار ( فارسي ) نویسنده : سيد مهدي حجازي جلد : 1 صفحه : 369