دوم : خيال است و آن قوّه اى است در آخر بطن اول از دماغ كه حفظ كند جميع صور مرتسمهء در حس مشترك را ، پس اين قوه حافظه حس مشترك باشد . سوم : و هم است و آن قوّه اى است در مؤخّر بطن اوسط از دماغ كه ادراك معانى جزئيه متعلقه به محسوسات به آن حاصل مىشود مانند عداوت جزئيّه كه گوسفند مثلا از گرگ ادراك كند و سبب ميل آن به آن شود و مراد از معانى آن است كه به حواس ظاهره مدرك نشود و صور امورى را مىگويند كه به حواس ظاهره مدرك شوند . چهارم : حافظه است و آن قوه اى است در مقدم بطن اخير از دماغ كه حفظ معانى جزئيّه كند و نسبتش به وهم چون نسبت خيال است به حسّ مشترك . پنجم : متخيّله است و آن قوه اى است در مقدم باطن اوسط از دماغ كه تركيب كند صور محسوسه جزئيّه را بعضى با بعضى و جدا كند بعضى را از بعضى چنانچه ظاهر شود از تخيل انسان كه دو بال داشته باشد ، يا آدم بىسر ، يا تخيّل كردن ملوّنى را صاحب طعمى كه در واقع ندارد يا خالى از طعمى كه در واقع دارد و يا تصور كردن دوست را غير دوست و دشمن را غير دشمن الى غير ذلك . [ قواى ويژه انسان ] و اما قوه هائى كه مخصوص انسان است و در ساير حيوانات نيست : قوهء عاقله است كه به آن ادراك تصوّرات و تصديقات مىكند .