چرا دايم و ممتدّ نمىگردد تا آنچه در عالم هست مستأصل گرداند ، بلكه گاهى به هم مىرسد و زود برطرف مىشود ؟ نمىبينى كه عالم از اين احداث جليله كه موجب بوار و هلاك اهل عالم است محفوظ و مصون است و گاهى ايشان را به آفات قليلى مىگزد و مىترساند براى تأديب و تقويم ايشان و باز به زودى از ايشان زايل گرداند تا وقوع آنها پندى و نصيحتى باشد براى ايشان و ازاله اش رحمتى و نعمتى باشد بر ايشان . [ مفاسد عدم آفات ] و به تحقيق كه انكار مىكنند ملاحده و اتباع مانى مكاره و مصائبى را كه به مردم مىرسد و مىگويند كه اگر براى اين عالم خالق رحيم و مهربانى باشد ، چرا اين امور ناخوش به ظهور مىآيد ؟ و گوينده اين سخن را گمان آن است كه مىبايد عيش آدمى در دنيا از هر كدورتى خالص و صاف باشد و به هيچ المى مشوب و مخلوط نباشد ، و اگر چنين بود آن مقدار شرّ و طغيان و فساد به هم مىرسيد كه نه براى دنيا به كار مىآيد و نه براى آخرت چنانچه مىبينى گروهى را كه به ناز و نعمت بر آمدهاند و در امنيت و توانگرى و رفاهيت نشو و نما كردهاند به مرتبهء از طغيان و كفران مىرسند كه گويا فراموش كردهاند كه از جنس بشرند يا مربوب مدبّر قضا و قدرند ، يا محتمل است كه ضررى به ايشان برسد يا مكروهى بر ايشان نازل گردد ، و به