نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المفيد جلد : 1 صفحه : 181
چشمى را به عمرو روشن نكند [1] ! ابو ذر گفت : به خدا سوگند پدر و مادرم مرا عمرو نناميدهاند و ليكن خداوند آن كسى را كه معصيت و مخالفت امر او مىكند و از هواى نفس خود پيروى مىنمايد به خودش نزديك نسازد . كعب الأحبار ( يك يهودى تازه مسلمان ) برخاست و گفت : اى پير مرد از خدا نمىترسى كه با اين گونه سخن با امير المؤمنين روبرو مىشوى ؟ ! ابو ذر عصائى را كه بدست داشت بلند كرد و بر سر كعب كوفت و گفت : اى پسر دو يهودى تو با مسلمانان چه سخن دارى ؟ به خدا سوگند هنوز يهودىگرى از دلت بيرون نرفته است . عثمان گفت : به خدا سوگند كه بودن من و تو در يك خانه نشايد ، تو خرف شده و عقل خود را از دست دادهاى ، او را از نزد من بيرون بريد و بر كوهان شترى برهنه سوارش كنيد و بشدّت شتر را برانيد و با سختى هر چه تمامتر او را به ربذه رسانيد و بدون هيچ انيس و همدمى رهايش كنيد تا خدا هر چه مىخواهد بر سرش بياورد . مأموران نيز او را با درشتى تمام در حالى كه با مشت باستخوانهاى پهلويش مىكوفتند بسوى ربذه بيرون بردند . عثمان قبلا دستور داده بود كه احدى از مردم او را مشايعت نكند . اين
[1] در عبارت عربى « لا قرّب اللَّه بعمرو عينا » است ، امّا ترجمه مطابق با ساير نسخ حديث است كه « لا أنعم اللَّه » مىباشد .
181
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المفيد جلد : 1 صفحه : 181