نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المفيد جلد : 1 صفحه : 62
ابو بكر گفت : شمشير او را به سنگ بزنيد ، و آن را به سنگ كوبيدند تا شكست . علىّ بن ابى طالب ( ع ) از منزل بسوى دهات نجد بيرون شد و در راه با ثابت بن قيس بن شمّاس برخورد نمود . ثابت گفت : اى ابا الحسن چه شده ؟ فرمود : مىخواهند خانهام را بر من آتش بزنند و ابو بكر بر فراز منبر نشسته و مشغول بيعت گرفتن از مردم است ، و نه از اين حمله ها جلوگيرى مىكند و نه محكوم مىنمايد . ثابت گفت : هرگز دست از تو برندارم تا در راه دفاع از تو كشته شوم . پس با هم بمدينه باز گشتند ، چون به منزل رسيدند ، ديدند فاطمه ( ع ) كنار درب ايستاده و خانه از مهاجمين خالى شده است و آن حضرت صدا مىزند : هرگز قومى را زشت برخوردتر از شما سراغ ندارم ، شما پيكر رسول خدا ( ص ) را نزد ما رها ساخته و ميان خود مصمّم شديد كه حكومت را تنها از آن خود بداريد و ما را به امارات نگماريد ، و هيچ از ما در اين باره نظر خواهى نكرديد ، و بسر ما آورديد آنچه آورديد ، و هيچ حقّى براى ما در نظر نگرفتيد ! . 10 - عثمان بن عفّان گويد : من آخرين نفر بودم كه از عمر بن خطَّاب جدا شدم ، من در حالى كه سر او بدامن فرزندش عبد الله بود بر او وارد شدم ، عمر
62
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المفيد جلد : 1 صفحه : 62