نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المفيد جلد : 1 صفحه : 217
پيشانى و زانوهاى خود نوبت مىگذاشتند ( گاهى بسجود و گاهى به پا ايستاده عبادت مىكردند ) ، گويا كه خروش آتش دوزخ در گوششان طنين انداز بود ، چون وارد صبح مىشدند رنگ پريده و زرد چهره بودند ، پيشانى آنان بسان زانوى بز پينه بسته بود ، و چون ياد خداوند مىشد مانند حركت درخت در يك تند باد به حركت در مىآمدند ، و از چشمانشان چنان اشك مىباريد كه لباسهايشان تر مىگشت . سپس برخاست و در آن حال مىفرمود : به خدا سوگند گويا اين قوم به حال غفلت شب را به صبح آوردهاند ، و از آن پس ديگر شادان و خندان ديده نشد تا آنكه كار ابن ملجم - لعنه الله - صورت گرفت . 31 - جابر گويد : امام باقر ( ع ) فرمود : امير المؤمنين ( ع ) در آن ايّام كه در كوفه بود چنين عادت داشت كه هر روز صبح از دار الاماره بيرون مىشد و در يكايك بازارهاى كوفه مىگشت و تازيانهاى دو شاخه بنام سبيبه بهمراه داشت ، در هر بازارى مىايستاد و در ميان اهل آن صدا مىزد : اى تاجران پيش از داد و ستد از خداوند خير و نيكى طلبيد ، و با آسانگيرى در معامله از خداوند بركت
217
نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المفيد جلد : 1 صفحه : 217