نام کتاب : الأمالي ( فارسي ) نویسنده : الشيخ المفيد جلد : 1 صفحه : 110
و البتّه كه من تو را با آنچه گفتم خيرخواهى نمودم و هرگز با خلاف آن به تو نيرنگ نخواهم زد . معاويه گفت : شدّاد بنشين ، شدّاد نشست ، معاويه گفت : دستور دادهام مالى به تو بدهند كه نياز تو را بر طرف سازد ، مگر من از آن سخاوتمندان نيستم كه خداوند به خاطر صلاح آفريدگانش مال را در اختيار آنها قرار داده است ؟ ! شدّاد گفت : اگر ثروتى كه در اختيار دارى مال خود تو است و حقّ مسلمين نيست و از ترس اينكه پراكنده نشود جمعش كردهاى و از راه حلال بدست آورده و در راه حلال نيز انفاق نمودهاى بسيار خوب ، و اگر ثروتى است كه مسلمانان با تو در آن شريكاند امّا تو آن را از ايشان پوشيده داشته و براى خود تصرّف كرده ، و به طور اسراف انفاق كردهاى ، بدان آن خدائى كه نامش بس عزيز است فرموده : « تبذيركاران برادران و همدستان شياطيناند » [1] معاويه گفت : شدّاد ! بگمانم ديوانه شدهاى ! ( سپس به ديوانيان گفت : ) آنچه برايش مقرّر داشتهايم به او بدهيد تا به نزد اهلش برود پيش از آنكه بيماريش بر وى غلبه كند . شدّاد برخاست و مىگفت : آن كس كه توسط هواى نفسش عقل خود را از دست داده شخص ديگرى غير از من است ، و رفت و از معاويه چيزى نگرفت .