نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 517
حضرت أمير عليه السّلام فرمود : اين داروى زيانآور را به من ده . پس آن را به وى داد . فرمود : چه مقدار كارى است ؟ گفت : دو مثقال از آن سمّى كشنده است ، و هر حبّه از آن قادر است يك مرد را از پاى در آورد . پس آن حضرت حبّه را از وى گرفته و قورت داد و بدنبال آن ؛ عرق سبكى نمود ، با ديدن اين صحنه مرد يونانىّ به هراس افتاده و گفت : اگر او بميرد مرا بازداشت نموده و خواهند گفت من او را به قتل رساندهام و هرگز نپذيرند كه او خود دست به اين كار زده ! ! . پس آن حضرت خنده و تبسّمى فرموده و گفت : اى بندهء خدا ! اكنون از قبل سرحالترم ، و آنچه تو آن را سمّ پنداشتى هيچ زيانى به من نرساند . سپس فرمود : چشمانت را ببند ، او بست ، گفت : بازكن ، او چشمانش را باز كرده و به چهرهء آن حضرت نگريسته ديد رنگ آن حضرت از زردى برگشته و سفيد و سرخ شده ، از ديدن اين صحنه بخود لرزيده و ترسيد ، حضرت أمير پس از لبخندى فرمود : پس آن زردى كه در صورت من ديدى كجا است ؟ ! گفت : بخدا گويا تو آن نيستى كه من ديدم ، پيش از اين زرد بودى و اكنون همچون گل سرخ شده اى ! ! .
517
نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 517