نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 322
طلحه گفت : خيالم را راحت كردى ، تا حال به معنى اين كلام پيامبر نرسيده بودم تا اينكه برايم تفسير فرمودى ، اى أبو الحسن خدا از تمام امّت محمّد به تو جزاى بهشت عطا فرمايد ، چيز ديگرى است كه مىخواهم از شما بپرسم ، يادم هست كه شما پارچهء بسته اى را در آورده و گفتى : « اى مردم ، من پيوسته مشغول غسل و كفن و دفن پيامبر بودم و پس از آن سرگرم جمعآورى قرآن بودم ، پس اين قرآنى است كه به صورت مجموع و عارى از هر افتادگى پيش روى شما است » ، ولى مكتوب و جمعآورى شما را نديدم ، و يادم هست كه عمر از تو آن قرآن را خواست ولى شما جواب منفى داديد ، و پس از آن عمر قانونى گذراند كه اگر دو نفر بر آيه اى كه نوشتهاند شهادت مىداد مكتوب مىنمود و در صورت شهادت يك نفر آن را به تأخير انداخته و كتابت نمىكرد . و در آن اثنا عمر گفت - و من به آن گوش مىدادم - كه : در روز يمامه گروهى را مقتول گردانيدند كه همهء ايشان قارى قرآن به قرائتى خاصّ بود كه جز ايشان كسى قرآن بدان صورت نمىخواند ، و عثمان در آن جمعى كه قرآن كتابت مىكردند از آن مجلس برخاست و بيرون رفت و گوسفندى بدان جا آمده صحيفه و كتابى را كه مىنوشتند خورد و آن از بين رفت ، و خود شنيدم كه عمر و اصحابش كه كتابت آنان را جمع مىكردند
322
نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 322