responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي    جلد : 1  صفحه : 115


حذيفه گفت : اى رسول خدا ، من شرّ و بدى را در چهرهء برخى از فرماندهان سپاهت بخوبى در مىيابم ، و از اين بابت بيم آن دارم كه اگر در آنجا بنشينم تبهكاران منافق مرا ببينند ، و پس از آگاهى از قصدم ، مرا بكشند .
رسول خدا صلَّى الله عليه و آله فرمود : هنگامى كه به پايين عقبه رسيدى به سمت سنگ بزرگى كه در آنجاست رفته و به آن مىگويى كه رسول خدا تو را امر مىكند كه برايم باز شوى تا من به داخل تو آيم ، و نيز روزنه اى كه از آن مراقب اوضاع باشم ، و همچنين هوايى داخل آيد تا زنده بمانم . زيرا آن صخره مو به موى اين فرامين را به اذن پروردگار جهانيان انجام دهد .
بارى حذيفه نيز آن را گفت و داخل سنگ شد ، ناگاه آن گروه بيست و چهار نفره سوار بر شتر و پياده سر رسيدند و يكى از آنان گفت : هر كه را در اينجا ديديد فورا بكشيد تا مبادا به محمّد خبر دهد و او برگردد ، و يا تصميم بگيرد كه فقط در روز از اين عقبه عبور كند كه در اين صورت نقشهء ما بهم بخورد . در اين حال همهء مذاكراتشان را حذيفه شنيد ، و آنان هر چه گشتند كسى را نيافتند ، و خداوند حذيفه را توسّط آن سنگ از ديدشان پنهان نمود تا اينكه هر كدام مطابق نقشه و تدبير سويى كه داشتند در يك سوى كوه پراكنده شدند در حالى كه مىگفتند : هلاك محمّد را خواهيد ديد ! و به خيال خام خود كار پيامبر را

115

نام کتاب : الاحتجاج ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الطبرسي    جلد : 1  صفحه : 115
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست