نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 203
عليه السّلام وارد شد و گفت : آيا خداوند ترا به آنجا رسانيده كه آنچه پدرت ادّعا مىكرد تو نيز بكنى ، حضرت فرمود : ترا چه شده است ! خداوند نورت را خاموش و فقر و تنگدستى را گريبانگيرت نمايد ، آخر نمىدانى كه خداوند تبارك و تعالى به عمران وحى كرد كه من پسرى به تو عطا خواهم كرد و به او مريم را اعطا فرمود و از مريم عيسى را به او بخشيد ، پس عيسى از مريم و مريم از عيسى است و عيسى و مريم يكى باشند و من از پدرم و پدرم از من است و من و پدرم يكى محسوب مىشويم ، حسين بن هاشم گفت : من از شما سؤالى مىكنم ، حضرت فرمود : گمان ندارم جوابش را از من بپذيرى زيرا از طرفداران من نيستى با اين وصف بپرس ، گفت : مردى هنگام مرگ گفت : همهء بندگان قديمى من در راه خدا آزادند ( كدامشان آزادند ؟ ) حضرت فرمود : خداوند عزّ و جلّ مىفرمايد * ( حَتَّى عادَ كَالْعُرْجُونِ ) * - يس 39 « تا باز گردد همانند شاخهء خرما به صورت لاغرى و زردى پيشين ، پس هر كدام از بندگانش كه شش ماه در بندگى او بوده آزاد است ، آن مرد خارج شد ، امّا به فقر و تنگدستى مبتلا شد چندان كه شام شب نداشت تا مرگش فرا رسيد خداوند او را از رحمتش دور دارد . 3565 - ابو الورد گويد : از امام باقر عليه السّلام پرسيدم غلامى نصرانى از آن مرد مسلمان است آيا جزيهء آن را بايد بدهد ؟ فرمود : آرى زيرا وى مالك اوست و بايد
203
نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 203