نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 139
نيشابورى از أبى اليمان حكم بن نافع حمصى از شعيب از زهرى از عبد الله بن أحمد ذهلى از عمارة بن خزيمه بن ثابت نقل كرده كه وى از عمويش كه از اصحاب رسول خداست شنيده كه پيغمبر اكرم صلَّى الله عليه و آله و سلَّم اسبى از يك اعرابى خريدارى كرده بود و رفت تا زود وجه آن را آورده تسليم اعرابى كند ، و مرد قدرى معطل شد و مردم ديگر اطراف وى را گرفته ، در مورد خريد اسب با او به مذاكره پرداختند و قيمت آن را افزودند و نمىدانستند كه رسول خدا ( ص ) آن را خريده است و پاره اى به قيمت مىافزودند . پس مرد عرب فرياد كرد اگر اين اسب را خريده اى بيا و بستان و إلَّا آن را خواهم فروخت رسول خدا صلَّى الله عليه و آله شنيد و فرمود : مگر تو آن را با من معامله نكرده اى و من آن را از تو نخريدهام مردم گرد آمدند و به رسول خدا ( ص ) و مرد عرب چسبيدند در حالى كه بين آن دو كشمكش بود و اعرابى مىگفت : شاهد بياور كه به تو فروختهام ، و هر كس از مسلمانان مىآمد و به اعرابى مىگفت : رسول خدا سخنى جز حق نمىگويد و شهادت نمىدادند تا خزيمه آمد و ماجراى را شنيد و گفت : من شهادت
139
نام کتاب : من لا يحضره الفقيه ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 4 صفحه : 139