نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 426
كه گمانم زمرد بود و در آن نوشته اى ديدم سفيد مانند نور آفتاب باو عرضكردم يا بنت رسول الله پدر و مادرم قربانت اين لوح چيست ؟ فرمود لوحى است كه خداى جل جلاله برسولش هديه كرده و در آن نام پدرم و شوهرم و دو پسرم و اوصياء فرزندم نقش است و پدرم آن را بمن عطا كرده است تا مرا بدان شاد كند جابر گفت مادرت فاطمه آن را بمن عطا كرد و خواندم و از آن نسخه گرفتم پدرم باو فرمود اى جابر ميتوانى آن را بمن نشان بدهى ؟ عرضكرد آرى پدرم با او رفت تا بمنزل جابر و يك صحيفه اى از پوست آهو نزد پدرم آورد فرمود اى جابر در نوشته خود نگاه كن تا من آن را بر تو بخوانم جابر در نسخه خود نگاه ميكرد و پدرم بر او قرائت ميكرد بخدا يك حرف اختلاف نداشت جابر گفت من بخدا گواهم كه در لوح ديدم همين طور نوشته بود . * ( بِسْمِ الله الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ) * اين كتابى است از خداى عزيز حكيم براى محمد نور او و سفير او و حجاب او و دليل او روح الامين آن را از نزد رب العالمين آورده اى محمد اسماء مرا بزرگ شمار و نعمتهاى مرا شكرگزار و آلاء مرا انكار مدار براستى من منم خداى يكتا كه معبود بر حقى نيست جز من شكننده جباران و خواركننده ستمكاران و نابودكننده متكبران و خبر دهنده روز قيامت براستى منم خدائى كه معبود بر حقى جز من نيست هر كس بجز فضل مرا اميدوار باشد يا از جز عدل من بهراسد هر آينه او را عذابى كنم كه هيچ كس از عالميان را نكرده باشم پس مرا بپرست و بس بر من توكل كن من مبعوث نكردم پيغمبرى كه عمرش كامل شده باشد و روزگارش بسر آمده باشد جز آنكه برايش وصى قرار داده ام من تو را بر همه اوصياء فضيلت دادم و تو را بدو شير بچه ات بعد از تو و بدو سبطت حسن و حسين گرامى داشتم و حسن را بعد از گذشتن دوران پدرش معدن علم خود مقرر كردم و حسين را خازن وحى خويش ساختم و بشهادت گراميش داشتم بسعادت زندگانى او را بانجام رسانيدم او افضل شهيدانست و
426
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 426