نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 251
شود اگر چه مشركان بد داشته باشند بار خدايا هر كس آن را حرام داند من حرام ندانم و هر كه آن را ترك كند من آن را ترك نكنم و با مادر موسى در آميخت و آبستن شد قابله اى بر سر او گماشتند كه با او برميخاست و با او مىنشست و چون مادرش بموسى آبستن شد بوى محبت شديدى احساس كرد و چنيناند حجج خدا بر خلقش قابله وى گفت دختر جان چرا رنگت زرد مىشود و گوشت تنت آب مىشود ؟ گفت مرا سرزنش مكن زيرا چون بزايم سر پسرم بريده شود ، گفت غم مخور من او را كتمان ميكنم از او باور نكرد و چون زائيد باو توجه كرد و او را بوسيد و گفت ما شاء الله و بمادرش گفت نگفتم او را مخفى ميكنم براى تو سپس او را برداشت ميان رختخواب پنهان كرد و كار او را اصلاح كرد و از خانه بيرون رفت و بپاسبانان فرعون كه بر در خانه بودند گفت برگرديد فقط يك قطعه خون بريده خارج شد آنها هم برگشتند و مادرش او را شير داد و چون ترسيد كه بآواز گريه او او را تعقيب كنند خدا باو وحى كرد كه يك تابوت بسازد و او را در آن بگذارد و شبانه او را ببرد ميان نهر نيل مصر بيفكند ، او را در تابوتى گذاشت و در دريا انداخت و تابوت بطرف او برميگشت و او را بدم موج ميداد تا باد او را زد و بميان نيل برد ، چون ديد آب او را ميبرد خواست فرياد بكشد ، خدا دلش را نگهداشت ، گويد زن صالح فرعون از بنى اسرائيل بود بفرعون گفت بهار است مرا از تنگناى قصر بيرون ببر و يك چادرى بر كنار شط بر پا كن تا در اين چند روزه تفريح كنم . چادرى كنار رود نيل براى او زدند و بناگاه تابوت بسوى او آمد بكنيزان خود گفت آنچه من مىبينم شما هم مىبينيد كه روى آبست ؟ گفتند اى خانم ما بخدا آرى و چون نزديك او رسيد بدست خود آن را از آب گرفت و نزديك بود آب او را فرو برد و فرياد همه بلند شد ، آن را كشيد و بيرون آورد و گشود و بچه
251
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 251