نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 360
نزديكتر آمد پنداشت كه در آنجا كسى باشد كه بتواند سراغ شترش را از او بگيرد امّا كسى را نديد كه در آنجا آمد و شد كند ، از مركب پياده شد و آن را بست آنگاه شمشيرش را كشيد و از دروازهء حصار داخل شد و ديد آنجا دو در بزرگ وجود دارد و در دنيا درى به آن بزرگى نديده بود و چوب آن از خوشبوترين عودها بود و ستارههايى از ياقوت زرد و سرخ بر آن كوبيده شده بود كه پرتو آنها آن مكان را روشن كرده بود ، از ديدن آنها در شگفت شد ، آنگاه يكى از دو در را گشود و داخل شد ، به ناگاه شهرى ديد كه هرگز چشمى مانند آن را نديده است ، كاخهايى بود كه بر فراز ستونهايى كه از زبرجد و ياقوت برافراشته شده بود و در بالاى هر كاخى غرفههايى وجود داشت و بالاى آن غرفهها را با طلا و نقره و ياقوت و زبرجد آراسته بودند و بر هر درى از درهاى اين كاخها لنگه درهايى بود به مانند دروازهء شهر كه از عود خوشبوتر بود و دانههاى ياقوت بر آنها نصب شده بود و اين كاخها همه با لؤلؤ و مشك و زعفران مفروش بود ، از ديدار آنها شگفتزده شده و كسى را نديد كه از وى پرسش كند ، و هراس بر وى مستولى گرديد . آنگاه به كوچه باغهاى آنجا نگريست و در هر كوچهاى درختهاى ميوهدارى
360
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 360