نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 343
را بريدم و آن بر دستانم بود و گوسفندان را مىراندم هنوز مسافتى را طى نكرده بودم ناگاه خود را در مقابل سه فرشته ديدم : جبرائيل و ميكائيل و ملك الموت عليهم السّلام و چون مرا ديدند گفتند : اين محمّد است ، خدايش مبارك كند ، مرا گرفتند و خوابانيدند و شكمم را با كاردى شكافتند و قلب مرا از جايگاهش درآوردند و درونم را با آب سردى كه همراه داشتند شستند تا از خون پاك شد ، سپس قلبم را در جايگاهش قرار دادند و دستانشان را به روى شكمم كشيدند و به اذن خداى تعالى آن بريدگى بهم آمد و دردى از كارد و اين عمل احساس نكردم ، فرمود : برخاستم و نزد مادرم - يعنى حليمه دايهء پيامبر صلَّى الله عليه و آله و سلَّم - دويدم ، گفت : گوسفندها كجاست ؟ و خبر را برايش بازگفتم : گفت : براى تو در بهشت مقام بزرگى خواهد بود . 2 - محمّد بن فتح رقّى و علىّ بن حسين اشكى گويند چون خبر حضور ابو الدّنيا به سلطان مكَّه رسيد متعرّض او شد و گفت : بايستى تو را همراه خود به بغداد نزد امير المؤمنين مقتدر عبّاسى برم كه مىترسم مرا مورد عتاب قرار دهد كه چرا تو را نبردهام ، حاجيان مغرب و مصر و شام از وى درخواست كردند كه ابو الدّنيا را
343
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 343