نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 332
امير المؤمنين عليه السّلام را در شرطة الخميس در حالى كه تازيانهاى در دست داشت و بر فروشندگان درازماهى و مارماهى و ماهيهاى ريز و ماهيهاى مرده مىزد و مىگفت : اى فروشندگان مسخشدهء بنى اسرائيل ، و اى لشكريان بنى مروان ! فرات بن احنف برخاست و گفت : اى امير المؤمنين ! لشكريان بنى مروان چه كسانى هستند ؟ گويد : فرمود : اقوامى بودند كه ريشهاى خود را مىتراشيدند و سبيلهاى خود را تاب مىدادند . و گويد من سخنورى را نديدم كه بهتر از او سخن بگويد و به دنبال او رفتم و پا بر اثر وى نهادم تا آنكه در صحن مسجد نشست ، و به او گفتم : اى امير المؤمنين ! خدا شما را رحمت كند ، نشانهء امامت چيست ؟ فرمود : آن سنگريزه را بياور و با دستش به سنگ كوچكى اشاره كرد ، آوردم و با خاتم خود بر آن نقشى زد سپس فرمود : اى حبابه ! هر كس مدّعى امامت شد و توانست چنان كه ديدى نقشى بر سنگريزه زند بدان كه او امام مفترض الطَّاعة است و چيزى را كه امام بخواهد از وى پوشيده نخواهد ماند . گويد : از نزد او برگشتم تا آنكه امير المؤمنين عليه السّلام درگذشت و به نزد حسن عليه السّلام آمدم در حالى كه بر جايگاه امير المؤمنين عليه السّلام نشسته بود و مردم از وى پرسش مىكردند فرمود : اى حبابهء والبيه ! گفتم : لبّيك اى مولاى من فرمود :
332
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 332