نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 181
باحياتر از آن نديده است . و چون بر من ظاهر شد شتافتم تا خود را بدو رسانم و خويشتن را به رويش افكندم و دست و پايش را بوسيدم ، آنگاه فرمود : اى ابا اسحاق ! روزگار مرا وعده مىداد كه تو را ديدار مىكنم و رابطهء قلبى ما - با وجود دورى منزل و تأخير ملاقات - همواره تو را در نظرم مجسّم مىنمود تا به غايتى كه گويا هيچ گاه از لذّت مصاحبه و خيال مشاهده يك ديگر خالى نبوده است و خدا را كه ولىّ حمد است شكر مىگويم كه ملاقات را حاصل كرد و سختى درد و دورى را به آسايش و آگاهى مبدّل ساخت . گفتم : پدر و مادرم فداى شما باد ! از روزى كه آقايم ابو محمّد عليه السّلام دعوت الهى را لبّيك گفته است پيوسته در جستجوى شما بودهام و از شهرى به شهرى رفتهام و همهء درهاى اميد بر رويم بسته مىشد تا آنكه خداى تعالى بر من منّت نهاد و كسى را بر سر راهم قرار داد تا مرا به نزد شما آورد و شكر خدايى را سزاست كه بزرگوارى و احسان شما را به من الهام فرمود ، آنگاه خود و برادرش موسى را معرّفى و مرا به گوشهاى برد و فرمود : پدرم عليه السّلام از من پيمان گرفته است كه جز در سرزمينهاى نهان و دور مسكن اختيار نكنم تا امرم مخفى بماند و مكانم از مكائد
181
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 181