نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 85
آنكه معلوم شد باردار نيست آنگاه ميراثش بين مادر و برادرش جعفر تقسيم شد و مادرش مدّعى وصايت او بود و آن نزد قاضى به ثبوت رسيد و با وجود اين سلطان هنوز در جستجوى فرزند او بود . در اين هنگام آن امر عجيب از جعفر به وقوع پيوست و آن اين بود كه او پس از تقسيم ميراث به نزد پدرم آمد و به او گفت : مرتبهء پدر و برادرم را برايم قرار بده و سالى بيست هزار دينار خواهم پرداخت . پدرم او را راند و دشنام داد و گفت : اى احمق ! سلطان - اعزّه الله - شمشير و تازيانهاش را كشيده بود تا بر كسانى كه معتقد به امامت پدر و برادرت بودند فرود آورد تا ايشان دست از آن اعتقاد بردارند و موفّق نشد و از آن اعتقاد دست برنداشتند و كوشش كرد كه پدر و برادرت را از آن مرتبت ساقط كند و موفّق نشد . پس اگر تو نزد شيعيان پدر و برادرت امامى كه به سلطان و غير سلطان نيازى ندارى كه رتبهء آنها را به تو بدهند و اگر نزد ايشان آن مقام و منزلت را ندارى ، به واسطهء ما نمىتوانى بدان مقام دسترسى پيدا كنى و از اينجا پدرم او را حقير و ناتوان شمرد و دستور داد كه دربانان از ورود او جلوگيرى كنند و تا پايان عمر به او اجازهء ورود نداد . اوضاع به همين منوال بود تا از سرّ من راى بيرون آمديم و سلطان تا امروز در جستجوى
85
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 85