نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 355
كتّان براى او پر ساختم و بسيار اتّفاق مىافتاد كه ما سواره بوديم و شترى كه محمّد بر آن سوار بود در مقابلم بود و از او جدا نبودم و پيشاپيش قافله حركت مىكرد و آنگاه كه گرما سخت مىشد ابرى سپيد و خنك مىآمد و بر او سلام مىكرد و بالاى سرش بود و از او جدا نمىشد و بسا كه آن ابر بر ما ميوهها فرو مىباريد و با ما سير مىكرد و گاهى در ميان راه از جهت آب در مضيقه بوديم تا به حدّى كه بهاى يك مشك آب به دو دينار مىرسيد ولى ما هر كجا فرود مىآمديم حوضها پر و آب فراوان و زمين سرسبز مىشد و ما در نهايت فراوانى و خوشى و خير بوديم و گروهى با ما بودند كه شترانشان وامانده بود ، رسول - خدا صلَّى الله عليه و آله و سلَّم نزد آنها رفت و دستى بر آنها كشيد و به راه افتادند و چون نزديك شهر بصراى شام رسيديم ديديم كه يك صومعه مانند مركب راهوارى به سرعت به طرف ما مىآيد و چون نزديك ما شد ايستاد و بناگاه ديديم كه راهبى در آن است و آن ابر از سر رسول خدا حتى لحظهاى جدا نمىشد ، آن راهب با مردم سخن نمىگفت و كاروانيان را نمىشناخت و نمىدانست كه مال التّجارهء آنها چيست ؟ و چون به پيامبر اكرم نگريست او را شناخت و شنيدم كه مىگفت : اگر كسى باشد تويى تو ! .
355
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 355