نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 287
سوگند كه تو در گمراهى ديرين خود هستى . و سخن يعقوب آنگاه كه بشير پيراهن يوسف را بر روى يعقوب انداخت و او بينا شد و گفت : آيا به شما نگفتم كه من از جانب خداوند چيزى را مىدانم كه شما نمىدانيد ، دليلى است بر آنكه او مىدانست يوسف زنده است و براى گرفتارى و آزمايش غايب شده است . 3 - سدير از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود : در قائم سنّتى از يوسف است ، گفتم : گويا خبر او يا غيبت او را ذكر مىكنيد ؟ فرمود : اين مردم خوك صفت منكر نيستند كه برادران يوسف اسباط و اولاد پيامبران بودند ، با يوسف كه برادرشان بود و آنها هم برادر وى بودند تجارت كرده و داد و ستد نمودند و وى را نشناختند تا آنگاه كه گفت : من يوسفم و اين هم برادر من است ! پس چرا منكر مىشوند كه خداى تعالى در روزگارى بخواهد حجّتش را از آنها پنهان كند ؟ يوسف روزى پادشاه مصر بود و بين او و پدرش هجده روز فاصله بود و اگر خداى تعالى مىخواست كه مكان وى را به او بنماياند مىتوانست ، به خدا
287
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 287