نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 281
بود و يعقوب در فلسطين و بين آنها نه روز مسافت بود و در دوران غيبتش احوال مختلفى بر وى عارض شد . برادرانش اتّفاق كردند او را بكشند ، سپس او را به چاه عميقى انداختند ، آنگاه او را به بهاى اندكى كه چند درهم معدود بود فروختند ، بعد از آن گرفتارى زن عزيز مصر و چندين سال در زندان به سر بردن پيش آمد و سپس امير مصر گرديد و خداى تعالى اوضاع پريشان او را سامان داد و تأويل خوابش را به وى نماياند . 1 - هشام بن سالم از امام صادق عليه السّلام روايت كند كه فرمود : يك اعرابى به نزد يوسف آمد تا از او طعامى بخرد و به او فروخت و چون از آن كار فارغ شد يوسف بدو گفت : منزلت كجاست ؟ او گفت : در فلان مكان ، فرمود : يوسف به او گفت : چون به فلان وادى رسيدى بايست و فرياد كن : اى يعقوب ! اى يعقوب ! مرد بزرگوار نيكو منظر و تنومند و خوش چهرهاى خواهد آمد و به او بگو : من در مصر مردى را ملاقات كردم كه به شما سلام رسانيد و گفت : امانت تو نزد خداى تعالى ضايع نشده است . فرمود : اعرابى رفت و بدان موضع رسيد و به غلامانش
281
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 281