نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 266
هجوم آورده و او را به شدّت مضروب كردند تا آنكه سه روز بيهوش افتاد و خون از گوشش ريخت و سپس به هوش آمد ، اين حادثه پس از سيصد سال از بعثت او رخ داد و او در خلال اين مدّت شب و روز ايشان را دعوت مىكرد امّا آنها مىگريختند ، پنهانى آنها را فرا مىخواند اجابت نمىكردند ، آشكارا ايشان را دعوت مىكرد اقبال نمىنمودند ، پس از سيصد سال قصد كرد كه آنها را نفرين كند ، و پس از نماز بامداد بدين منظور نشست كه يك دسته از آسمان هفتم بر وى فرود آمدند و آنها سه فرشته بودند سلام كردند و گفتند : اى پيامبر خدا ! ما را حاجتى است . فرمود : آن چيست ؟ گفتند : نفرين بر قومت را به تأخير بينداز كه آن نخستين سطوتى است كه خداى تعالى در زمين آشكار مىكند . فرمود : نفرين بر آنها را سيصد سال ديگر به تأخير انداختم و به سوى آنها برگشت ، و باز ايشان را دعوت كرد و آنها هم همان كارها را كردند تا چون سيصد سال ديگر گذشت و از ايمان آوردن آنها مأيوس شد ، براى نفرين آنها هنگام ظهر نشست كه يك دسته از آسمان ششم بر وى فرود آمدند و آنها سه فرشته بودند ، بر او سلام كردند و گفتند : ما دستهاى از فرشتگان آسمان ششم هستيم كه بامداد بيرون شديم و
266
نام کتاب : كمال الدين وتمام النعمة ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 1 صفحه : 266