نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 658
سفيد در بر دارد و كلاهى سفيد بر سر نهاده ، باو گفتم : اى پدر ! خداوند با تو چه كرد ؟ در پاسخم گفت : اى فرزند عزيز ! آنچه تو ديدى از تغيير رنگ رخسارم و سياهى آن و بند آمدن زبان ، همه از اين جهت بود كه من در دنيا شراب مىخوردم و دائما در حال اعتياد بشرابخوارى ميزيستم تا اينكه رسول خدا صلى الله عليه و آله را ديدم كه لباسى سپيد در بر و كلاهى سپيد بر سر داشت و بمن فرمود : آيا تو دعبلى ؟ عرضكردم آرى اى پيامبر خدا من دعبل خزاعىّ هستم ، فرمود : آن شعرى كه در بارهء اولاد من سرودى براى من بخوان ، من اين شعرم را براى او خواندم : < شعر > لا أضحك الله سنّ الدّهر إن ضحكت و آل احمد مظلومون قد قهروا مشردون نفوا عن عقر دارهم كأنّهم قد جنوا ما ليس يغتفر < / شعر > [1] حضرت رسول صلى الله عليه و آله بمن فرمود : احسنت ، آفرين ، و در بارهء من شفاعت كرد و لباسهاى خود را بمن داد و آن اين است كه مىبينى و لباسهاى سفيدش را بمن بنمود .
[1] . خداوند دندان روزگار را بخنده آشكار نكند اگر بخواهد بخندد در حالى كه آل پيامبر ستم شده و مظلوم گرديدهاند ، همه از خانه و كاشانهء اصلى خود رانده شده كه گويى - العياذ باللَّه - از آنان فساد و جنايتى سر زده است كه قابل بخشش نيست .
658
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 658