نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 588
بحضرت نموده گفت : قدرى از اين آب انار بنوش ، فرمود : در حضور شما نه ، امير كه بيرون رفت ميخورم ، مأمون گفت : نه بخدا سوگند نميشود بايد در حضور من بخورى و اگر من از ناراحتى معدهام نميبود من هم با شما ميخوردم حضرت چند قاشق از آن خورد و مأمون برخاسته بيرون آمد ، امّا حضرت رضا عليه السّلام تا پنجاه بار در آن روز هنوز نماز عصر خوانده نشده بود ، از هوش رفت و افتاد و بعد نشست ، مأمون كسى را فرستاد و پيغام داد كه اين ناراحتى و بيهوشى مربوط بحجامتى است كه كردى ، ولى شب حال او سختتر شد تا اينكه بامدادان از دنيا رفت ، و آخرين كلامى كه گفت : اين آيهء مباركه بود : * ( قُلْ لَوْ كُنْتُمْ فِي بُيُوتِكُمْ لَبَرَزَ الَّذِينَ كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقَتْلُ إِلى مَضاجِعِهِمْ ) * ، * ( وَكانَ أَمْرُ الله قَدَراً مَقْدُوراً ) * ( بگو اگر شما در خانههاى خود باشيد آنان كه شهادت بر ايشان تقدير شده است به خوابگاههاى خود رهسپار خواهند شد - آل عمران : 154 ) ( و امر پروردگار قضا و حكمى است انجام شدنى - احزاب : 38 ) . و صبح فردا شد ، مأمون اولين كارش اين بود كه دستور داد بسرعت جنازه را غسل داده و كفن كردند ، و خود پشت سر جنازه با پاى برهنه بدون عمامه و كلاه با اظهار حسرت حركت ميكرد و ميگفت : اى برادرم بدون شك بسبب
588
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 588