نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 434
2 - پدرم و ابن وليد - رضى الله عنهما - بسند مذكور در متن از اسحاق بن حمّاد بن زيد نقل كردند كه گفت : يحيى بن اكثم ما را در يك مجلس گرد آورد و گفت : مأمون بمن دستور داده است كه جماعتى از اهل حديث و گروهى از علماى علم كلام و معارف را براى مناظره در مجلسى دعوت كنم ، من نيز فرمانش را عملى كردم و از اين دو صنف نزديك چهل نفر جمع شدند و آنان را با خود بردم و گفتم در سرسراى دربان و اطاق انتظار او بمانند تا بحاجب مأمون آمدن ايشان را گزارش دهم ، و آنان در آنجا ماندند تا مأمون را خبر كردند و دستور حضور داد ، آنان بر او وارد شدند و سلام كردند ، و مأمون ساعتى بصحبت و انس و پذيرائى ايشان بسر برد آنگاه گفت : من در نظر دارم كه شما را ميان خود و خدايم تبارك و تعالى حجّت گيرم ، پس هر كس محصور است و احتياج بقضاء حاجت دارد برخيزد و خود را از فشار بول و آن ديگر رها سازد ، و راحت بنشينيد و موزه از پاى بيرون كنيد و ردا از دوش بيفكنيد . آنچه گفته بود عمل كردند . آنگاه رو بقوم كرده گفت : اى جماعت ! من شما را احضار كردهام كه با شما
434
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق جلد : 2 صفحه : 434