responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 46


جعفر عليهما السّلام - را ملاقات كردم و به ايشان عرضه داشتم : « پدر و مادرم فداى شما ! دوست دارم ، همان طور كه پدرتان به من ( در بارهء امام بعدى ) اطَّلاعاتى دادند شما نيز چنين كنيد » . حضرت فرمودند : « پدرم در زمانى مىزيست كه زمان ما آن گونه نيست » . يزيد گويد : گفتم : « هر كس به اين مقدار از شما بسنده كند ، خداوند لعنتش كند [1] ! » يزيد ادامه مىدهد : « حضرت خنديدند و فرمودند : اى ابا عماره ! از خانه‌ام خارج شدم و در ظاهر به تمام پسرانم از جمله » علىّ « وصيّت و سفارش كردم ( و در ظاهر همگى را وصىّ قرار دادم ) امّا به او در پنهان و جداى از ديگران ، وصيّت نمودم ( او را وصىّ خود نمودم ) و در خواب رسول خدا و امير المؤمنين عليهما السّلام را ديدم كه به همراه او ، يك انگشترى ، يك شمشير ، يك عصا ، يك كتاب و يك عمّامه بود . سؤال كردم : اينها چيست ؟ فرمود : عمّامه نشانهء سلطنت و قدرت خداوند متعال است ، شمشير علامت عزّت و غلبهء الهى است ، كتاب نشانه نور خداوند -



[1] . ظاهرا مراد سائل اين بوده كه من باين مقدار توضيح قانع نيستم و اميدوارم بيشتر توضيح دهيد و صريح بيان بفرمائيد . يعنى عمّال حكومت حقّ چنين گفتارى را از امام سلب نموده بودند ، و سخن يزيد نيز اشاره بهمين مطلب دارد .

46

نام کتاب : عيون أخبار الرضا ( ع ) ( فارسي ) نویسنده : الشيخ الصدوق    جلد : 1  صفحه : 46
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست